اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سایت خدماتی بیست تولز

ابزار و قالب وبلاگبیست تولزکد دعای فرج آقا امام زمان ( عج )
علی مشکل گشا

علی مشکل گشا
هر زمان می گفت از صدق و صفا / مشکلم بگشا تو ای مشکل گشا
قالب وبلاگ

 

مى‏دانيم كه جنگ بدر نخستين جنگ كامل العيار ميان مسلمانان و مشركان بود و به همين دليل نخستين آزمايش نظامى بين طرفين به شمار مى‏رفت و از اين نظر پيروزى هر يك از طرفين در اين جنگ بسيار مهم بود.

اين جنگ در سال دوم هجرت رخ داد.پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در اين سال آگاهى يافت كه كاروان بازرگانى قريش به سرپرستى ابو سفيان،دشمن ديرينه اسلام،از شام‏عازم بازگشت‏به مكه است،و چون مسير كاروان از نزديكيهاى مدينه رد مى‏شد، پيامبر اسلام با 313 نفر از مهاجران و انصار به منظور ضبط كاروان به سوى منطقه بدر كه مسير طبيعى كاروان بود،حركت كرد.

هدف پيامبر از اين حركت آن بود كه قريش بدانند خط بازرگانى آنها در دسترس نيروهاى اسلام قرار دارد و اگر آنها از نشر و تبليغ اسلام و آزادى مسلمانان جلوگيرى كنند،شريان حيات اقتصادى آنان به وسيله نيروهاى اسلام قطع خواهد شد.

از طرف ديگر ابوسفيان چون از حركت مسلمانان آگاهى يافت،با انتخاب يك راه انحرافى از كناره‏هاى درياى سرخ،كاروان را بسرعت از منطقه خطر دور كرد و همزمان با اين عمل،از سران قريش در مكه استمداد كرد.

به دنبال استمداد ابو سفيان،تعداد 950 تا 1000 نفر از مردان جنگى قريش به سوى مدينه حركت كردند.در روز 17 رمضان اين گروه با مسلمانان رودررو قرار گرفتند،در حالى كه نيروى شرك سه برابر نيروى اسلام بود.

در آغاز نبرد،سه تن از دلاوران قريش كه تا دندان مسلح بودند،به نامهاى:«عتبه‏»(پدر هند،همسر ابو سفيان)برادر بزرگ او«شيبه‏»و«وليد»(فرزند عتبه)فرياد كشان به وسط ميدان جنگ آمدند و هماورد خواستند.در اين هنگام سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند و خود را معرفى كردند.قهرمانان قريش از جنگ با آنان خوددارى نموده فرياد زدند:اى محمد! افرادى كه از اقوام ما،همشان ما هستند،براى جنگ با ما بفرست.

در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به‏«عبيدة بن حارث بن عبد المطلب‏»،«حمزة بن عبد المطلب‏»و«على عليه السلام‏»دستور داد به جنگ اين سه تن بروند،اين سه مجاهد شجاع،روانه رزمگاه شدند و خود را معرفى كردند.آنان هر سه نفر را براى مبارزه پذيرفتند و گفتند:همگى همشان ما هستند.از اين سه تن‏«حمزه‏»با،«شيبه‏»،«عبيده‏»با«عتبه‏»و«على‏»كه جوانترين آنها بود،با«وليد»،دايى معاويه،روبرو شدند و جنگ تن به تن آغاز گرديد.«على‏»و«حمزه‏»هر دو،هماورد خود را بسرعت‏به قتل رساندند ولى ضربات متقابل ميان‏«عبيده‏»و«عتبه‏»هنوز ادامه داشت.و هيچ كدام بر ديگرى غالب نمى‏شد،از اين رو«على‏»و«حمزه‏»پس از كشتن رقيبان خود،به كمك‏«عبيده‏»شتافتند و عتبه را نيز به هلاكت رساندند

على عليه السلام بعدها در يكى از نامه‏هاى خود به معاويه با اشاره به اين حادثه نوشت: شمشيرى كه آن را در يك جنگ بر جد تو(عتبه)و دايى تو(وليد)و برادرت حنظله فرود آوردم،هم اكنون نزد من است

پس از پيروزى سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قريش كه اثر خردكننده‏اى در روحيه فرماندهان سپاه شرك داشت،جنگ همگانى آغاز شد و منجر به شكست فاحش ارتش شرك گرديد،به طورى كه هفتاد نفر اسير گشتند...

در اين جنگ بيش از نيمى از كشته شدگان با ضرب شمشير على عليه السلام از پاى در آمدند.

مرحوم شيخ مفيد سى و شش تن از كشته شدگان مشركين در جنگ بدر را نام مى‏برد و مى‏نويسد:«راويان شيعه و سنى به اتفاق نوشته‏اند كه اين عده را على بن ابى طالب عليه السلام شخصا كشته است، بجز كسانى كه در مورد قاتل آنان‏اختلاف است و يا على در كشتن آنان با ديگران شركت داشته است‏»


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, ] [ 11:49 ] [ علی ] [ ]

صف آرايى مسلمانان ودلاوران قريش آغاز شد وچند حادثه كوچك آتش جنگ را شعله‏ور كرد.در آغاز، نبردهاى تن به تن در گرفت. سه نفر به نامهاى عتبه پدر هند(همسر ابوسفيان) وبرادر بزرگ او شيبه ووليد فرزند عتبه غرش كنان به وسط ميدان آمده وهماورد طلبيدند. نخست‏سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند وخود را معرفى كردند، اما دلاوران مكه از جنگ با آنان خوددارى كردند وفرياد زدند:«يا محمد اخرج الينا اكفاءنا من قومنا» يعنى افرادى كه از اقوام ما وهمشان ما باشند براى جنگ با ما بفرست. رسول خدا به عبيدة بن حارث بن عبد المطلب وحمزه و على عليه السلام دستور داد برخيزند وپاسخ دشمن را بدهند. سه افسر عاليقدر اسلام با صورتهاى پوشيده روانه رزمگاه شدند. هر سه دلاور خود را معرفى كردند وعتبه هر سه را براى مبارزه پذيرفت وگفت: همگى همشان ما هستيد.

در اينجا برخى ازمورخان، مانند واقدى، مى‏نويسند:

هنگامى كه سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به ميدان شدند خود پيامبر آنان را از مبارزه باز داشت ونخواست كه در نخستين نبرد اسلام انصار شركت كنند وضمنا به همه افراد رسانيد كه آيين توحيد در نظر وى به قدرى ارجمند است كه حاضر شده است عزيزترين ونزديكترين افراد خود را در اين جنگ شركت دهد. از اين حيث رو كرد به بنى هاشم وگفت: برخيزيد وبا باطل نبرد كنيد; آنان مى‏خواهند نور خدا را خاموش سازند.

برخى مى‏گويند در اين نبرد هر يك از رزمندگان در پى هماورد همسال خود رفت. جوانترين آنان على عليه السلام با وليد دايى معاويه، متوسط آنان، حمزه، با عتبه جد مادرى معاويه، وعبيده كه پيرترين آنان بود با شيبه شروع به نبرد كردند. ولى ابن هشام مى‏گويد كه شبيه هماورد حمزه وعتبه طرف نبرد عبيده بوده است.  اكنون ببينيم كدام يك از اين دو نظر صحيح است.با در نظر گرفتن دو مطلب حقيقت روشن مى‏شود:

1) مورخان مى‏نويسند كه على وحمزه هماوردان خود را در همان لحظه‏هاى نخست‏به خاك افكندند، ولى ضربات ميان عبيده وهماورد او رد وبدل مى‏شد وهريك ديگرى را مجروح مى‏كرد وهيچ كدام بر ديگرى غالب نمى‏شد. على وحمزه پس از كشتن رقيبان خود به كمك عبيده شتافتند وطرف نبرد او را كشتند.

2) امير مؤمنان در نامه‏اى كه به معاويه مى‏نويسد چنين ياد آورى مى‏كند:«وعندي السيف الذي اعضضته بجدك وخالك و اخيك في مقام واحد» يعنى شمشيرى كه من آن را در يك روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاويه) ودايى تو(وليد فرزند عتبه) وبرادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است.يعنى هم اكنون نيز با آن قدرت مجهز هستم.

ودر جاى ديگر مى‏فرمايد:«قد عرفت مواقع نضالها في اخيك و خالك و جدك وما هي من الظالمين ببعيد».  يعنى تو اى معاويه مرا با شمشير مى‏ترسانى؟ حال آنكه از جايگاههاى فرود آمدن شمشير من بر برادر ودايى وجد خود آگاه هستى ومى‏دانى كه همه را در يك روز از پاى در آوردم.

از اين دو نامه به خوبى استفاده مى‏شود كه حضرت امير عليه السلام در كشتن جد معاويه دست داشته است واز طرف ديگر مى‏دانيم كه حمزه وحضرت على هر كدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاكت رسانده‏اند. هرگاه حمزه طرف جنگ عتبه (جد معاويه) باشد ديگر حضرت امير نمى‏تواند بفرمايد:«اى معاويه جد تو زير ضربات شمشير من از پاى در آمد» به ناچار بايد گفت كه شبيه طرف نبرد حمزه بود وعتبه هماورد عبيده بوده است كه حمزه وحضرت على پس از كشتن مبارزان خود به سوى او رفتند واو را از پاى در آوردند.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, ] [ 10:8 ] [ علی ] [ ]

پيامبر اسلام در سال هفتم هجرت تصميم به خلع سلاح يهوديان خيبر گرفت.انگيزه رسول الله در اين اقدام دو امر بود:

1- خيبر به صورت كانون توطئه و فتنه بر ضد حكومت نوبنياد اسلامى در آمده بود و يهوديان اين قلعه بارها با دشمنان اسلام در حمله به مدينه همكارى داشتند،بويژه در جنگ احزاب نقش مهمى در تقويت‏سپاه احزاب داشتند.

2- گرچه در آن زمان ايران و روم به صورت دو امپراتورى بزرگ،با يكديگر جنگهاى طولانى داشتند،ولى ظهور اسلام به صورت يك قدرت سوم براى آنان قابل‏تحمل نبود،ازينرو هيچ بعيد نبود كه يهوديان خيبر آلت دست كسرى يا قيصر گردند و با آنها براى كوبيدن اسلام همدست‏شوند و يا همانطور كه مشركان را بر ضد اسلام جوان تشويق كردند،اين دو امپراتورى را نيز براى درهم شكستن قدرت اين آيين نوخاسته تشويق كنند.

اين مسائل نبي اكرم را بر آن داشت كه با هزار و ششصد نفر سرباز رهسپار خيبر شود.

قلعه‏هاى خيبر داراى استحكامات بسيار و تجهيزات دفاعى فراوان بود و مردان جنگى يهود بشدت از آنها دفاع مى‏كردند.

با مجاهدتها و دلاوريهاى سربازان ارتش اسلام قلعه‏ها يكى پس از ديگرى اما به سختى و كندى سقوط كرد ولى دژ«قموص‏»كه بزرگترين دژ و مركز دلاوران آنها بود،همچنان مقاومت مى‏كرد و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند و سردرد شديد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مانع از آن شده بود كه خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در صحنه نبرد شخصا حاضر شود و فرماندهى سپاه را بر عهده بگيرد،ازينرو هر روز پرچم را به دست‏يكى از مسلمانان مى‏داد و ماموريت فتح آن قلعه را به وى محول مى‏كرد ولى آنها يكى پس از ديگرى بدون اخذ نتيجه باز مى‏گشتند.روزى پرچم را به دست ابو بكر و روز بعد به عمر داد و هر دو نفر بدون اينكه پيروزى به دست آورند به اردوگاه ارتش اسلام بازگشتند.

تحمل اين وضع براى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بسيار سنگين بود.حضرت با مشاهده اين وضع فرمود:«فردا اين پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خداوند اين دژ را به دست او مى‏گشايد;كسى كه خدا و رسول خدا را دوست مى‏دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى‏دارند»  .آن شب ياران پيامبر اسلام در اين فكر بودند كه فردا پيامبر اعظم پرچم را به دست چه كسى خواهد داد؟هنگامى كه آفتاب طلوع كرد سربازان ارتش اسلام دور خيمه پيامبر را گرفتند و هر كدام اميدوار بود كه حضرت پرچم را به دست او دهد.در اين هنگام پيامبر فرمود:

على كجاست؟عرض كردند:به درد چشم دچار شده و به استراحت پرداخته است. رسول الله فرمود: امام على را بياوريد.وقتى امير مؤمنان عليه السلام آمد،حضرت براى شفاى چشم او دعا كرد و به بركت دعاى رسول الله ناراحتى على عليه السلام بهبود يافت.آنگاه پرچم را به دست او داد.

على عليه السلام گفت:

يا رسول الله آنقدر با آنان مى‏جنگم تا اسلام بياورند.پيامبر فرمود:به سوى آنان حركت كن و چون به قلعه آنان رسيدى،ابتداءا آنان را به اسلام دعوت كن و آنچه در برابر خدا وظيفه دارند(كه از آيين حق الهى پيروى كنند)به آنان يادآورى كن.به خدا سوگند اگر خدا يك نفر را به دست تو هدايت كند،بهتر از اين است كه داراى شتران سرخ موى باشى.  على عليه السلام رهسپار اين ماموريت‏شد و آن قلعه محكم و مقاوم را با شجاعتى بى‏نظير فتح نمود.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 10 تير 1391برچسب:, ] [ 9:35 ] [ علی ] [ ]

سال نهم هجرت رو به اتمام بود و ماه ذى حجه و ايام حج فرا مى‏رسيد. شهر مكه پس از اينكه به دست پيغمبر اسلام فتح شد در برابر اسلام تسليم و خاضع گرديد و بتها در هم شكسته شد و حاكم شهر مكه نيز از طرف پيغمبر اسلام تعيين مى‏شد - چنانكه پيش از اين گذشت - و خلاصه از نظر سياسى و ادارى به دست مسلمانان اداره مى‏شداما با تمام اين احوال هنوز افراد مشرك و بت‏پرست در مكه و اطراف آن بسيار بودند كه به همان آيين شرك و بت پرستى روزگار به سر مى‏بردند و حتى در انجام مراسم حج و طواف و غيره آزادانه طبق آيين خود آنها را انجام مى‏دادند، در اين سال آيات سوره برائت كه متضمن دستور نقض قرارداد با مشركان و رسوا كردن منافقان و متخلفان جنگ تبوك بود بر پيغمبر اسلام نازل شد و رسول خدا(ص) مامور شد به وسيله‏اى آنها را بر مشركين ابلاغ كند و جلوى مراسم غلط و عادات زشت آنها را كه به عنوان حج و طواف انجام مى‏دادند بگيرد و شهر مكه و مراسم حج را از آلودگى به شرك و بت پرستى پاك سازد و اساسا مشركين جزيرة العرب و كسانى كه با پيغمبر پيمانى ندارند تكليف خود را از آن تاريخ تا چهار ماه ديگر براى انتخاب مذهب حق و پذيرفتن حكومت اسلام روشن كنند.

رسول خدا(ص)ابو بكر را با گروهى كه برخى شماره آنها را تا سيصد نفر نوشته‏اند، مامور كرد به حج‏برود و آيات مزبور را در اجتماعات حاجيان بر مردم قرائت كند.

ابو بكر براى انجام ماموريت‏خود حركت كرد ولى پس از رفتن آنها چيزى نگذشت كه جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و اين فرمان را از جانب خداى تعالى در مورد ابلاغ آيات برائت‏به آن حضرت ابلاغ نمود كه خدا مى‏فرمايد:

«لا يؤدى عنك الا انت او رجل منك‏».

[اين آيات را كسى از سوى تو جز خودت يا مردى كه از تو باشد شخص ديگرى نبايد ابلاغ كند!]

رسول خدا(ص)به دنبال نزول اين فرمان على(ع)را طلبيد و به او دستور داد بر شتر مخصوص خود سوار شود و به دنبال ابو بكر برود و آيات را از او بگيرد و اين ماموريت مهم و خطرناك را خود او انجام دهد.

على(ع)با چند تن كه از آن جمله جابر بن عبد الله بود به دنبال ابو بكر حركت كرد و به اختلاف نقل در«ذى الحليفه‏»يا در«روحاء»و يا در«جحفه‏»به او رسيد و آيات رااز او گرفت تا به مكه ببرد و آنها را كه به عنوان قطعنامه‏اى از طرف پيغمبر اسلام براى مشركان و كافران بود بر حاجيان ابلاغ كند. در اينجا روايات از طريق شيعه و اهل سنت‏به اختلاف نقل شده و در بسيارى از روايات كه از اهل سنت نيز روايت‏شده و سيوطى در كتاب در المنثور و ديگران در كتابهاى خود نقل كرده‏اند اين گونه است كه على(ع)به ابو بكر فرمود:

پيغمبر تو را مخير ساخته كه همراه من به مكه بيايى و يا از همين نقطه به سوى مدينه بازگردى ولى ابو بكر كه ترسيده بود مبادا در مذمت او آيه‏اى نازل شده باشد ترجيح داد به مدينه باز گردد و چون به شهر رسيد با كمال ناراحتى به نزد رسول خدا(ص)رفته و گفت:

آيا درباره من چيزى بر تو نازل شده(كه مرا از اين ماموريت معزول و على(ع)را به جاى من منصوب داشتى)؟

فرمود: نه، بلكه جبرئيل به نزد من آمد و به من گفت: خداى تعالى فرموده اين آيات را نبايد كسى از سوى تو جز خودت يا كسى كه از تو باشد ابلاغ كند!ابو بكر كه اين سخن را شنيد نگرانيش برطرف شد.

و در پاره‏اى از روايات اهل سنت آمده كه ابو بكر به عنوان امارت حج در آن سال به حج رفت و على(ع)نيز به همراه او براى ابلاغ آيات برائت و ساير دستوراتى كه مامور به ابلاغ آنها بود برفت. ولى نقل اول از جهاتى كه برخى از آنها در ذيل مى‏آيد معتبرتر و به صحت نزديكتر است كه بر اهل فن و تحقيق پوشيده نيست.

مطلب ديگرى كه روايات اين داستان به دست مى‏آيد آن است كه امير المؤمنين(ع) علاوه بر ابلاغ آيات برائت مامور به ابلاغ چند دستور ديگر نيز شده بود كه در آيات برائت نبود، چنانكه در روايتى از آن حضرت نقل شده كه فرمود:

من مامور به ابلاغ چهار چيز شده بودم:

1. كسى جز افراد با ايمان نبايد داخل كعبه شود.

2. كسى حق ندارد با بدن برهنه طواف كند.

3. از اين به بعد هيچ مشركى حق ندارد به مسجد الحرام وارد شود. . هر كس با رسول خدا(ص)عهد و پيمانى دارد تا پايان مدت، عهد و پيمانش محترم و پابرجاست و هر كس پيمانى و عهدى ندارد چهار ماه مهلت دارد تا تكليف خود را روشن كند.

در حديث ديگرى است كه اين مواد را پيش از قرائت آيات برائت ابلاغ مى‏كرد و سپس آيات برائت را بر آنها مى‏خواند.

و بدين ترتيب معلوم مى‏شود كه دايره ماموريت على(ع)وسيعتر از ابلاغ خصوص آيات برائت‏بود، زيرا از موضوع داخل نشدن افراد بى‏ايمان در كعبه و جلوگيرى از طواف كردن با بدن برهنه، در آيات برائت ذكرى نشده بود گذشته از آنكه در خود روايت‏بالا و وحى الهى كه درباره ماموريت مزبور فرموده بود: «لا يؤدى عنك الا انت او رجل منك‏»اين ماموريت مقيد به ابلاغ آيات برائت‏بالخصوص نشده و نامى از ماموريت‏خاصى به ميان نيامده است، و به هر صورت يكى ديگر از دلايل قطعى و مسلم خلافت‏بلافصل على(ع) بدين ترتيب در كتابهاى اهل سنت و جماعت آمده و بدان اعتراف كرده‏اند، اگر چه وقتى در برابر استدلال دانشمندان بزرگوار شيعه به اين حديث قرار گرفته و نتوانسته‏اند آن را انكار كنند در صدد تاويل و توجيه بر آمده و سخنانى دور از انصاف و عدالت گفته‏اند، كه نقل آنها و تحقيق بيشتر در اين باره از وضع تدوين اين كتاب خارج است و خواننده محترم بايد براى اطلاع بيشتر به كتابهاى كلامى و استدلالى كه درباره امامت نوشته شده و يا به تفاسير شيعه در ذيل آيات برائت مراجعه كند.

و به هر صورت على(ع)به دنبال انجام ماموريت‏به مكه آمد و آنچه را مامور به ابلاغ آن شده بود با كمال شجاعت و ايمان و با صدايى رسا و محكم در اجتماعات مكه و منى به مردم ابلاغ كرد و با تمام خطرهايى كه ابلاغ اين ماموريت‏براى او داشت در ميان نگاههاى تند و خشم آلود و چهره‏هاى غضبناك مشركين ماموريت‏خود را با شمشير برهنه‏اى كه در دست داشت‏به مردم ابلاغ نمود.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, ] [ 10:5 ] [ علی ] [ ]

میگن هر وقت کسی دلش بگیره و نیاز به کمک داشته باشه

میره در خونه خدا رو میزنه

و به ایمه اش توسل میکنه

اما آقا جون چرا هر وقت من میام در خونه تک تک شما رو میزنم

در رو برام باز نمیکنید

چرا جوابم رو نمیدین

من گنهکارم قبول

اما بخشش و لطف شما کجا رفته

نکنه خدایی نکرده لطفتون کمرنگ شده

شاید برای من کمرنگ شده

آخه خود خدا جون هم صدای ناله های شبانه ام رو نمیشنوه

یعنی دوست نداره که بشنوه

باشه شاید اینطوری شما راحت باشید

اما ....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, ] [ 8:38 ] [ علی ] [ ]

واقعه غدير هرگز فراموش نمى‏شود

اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته است كه واقعه تاريخى غدير در تمام قرون واعصار، به صورت زنده در دلها وبه صورت مكتوب در اسناد وكتب، بماند ودر هر عصر وزمانى نويسندگان اسلامى در كتابهاى تفسيروحديث وكلام وتاريخ از آن سخن بگويند وگويندگان مذهبى در مجالس وعظ وخطابه در باره آن داد سخن دهند وآن را از فضايل غير قابل انكار حضرت على عليه السلام بشمارند. نه تنها خطبا وگويندگان، بلكه شعرا وسرايندگان بسيارى از اين واقعه الهام گرفته‏اند وذوق ادبى خود را از تامل در زمينه اين حادثه واز اخلاص نسبت‏به صاحب ولايت مشتعل ساخته‏اند وعاليترين قطعات را به صورت هاى گوناگون وبه زبانهاى مختلف از خود به يادگار نهاده‏اند.

از اين جهت، كمتر واقعه تاريخى همچون رويداد غدير مورد توجه دانشمندان، اعم از محدث ومفسرومتكلم وفيلسوف وخطيب وشاعر ومورخ وسيره نويس، قرار گرفته است وتا اين اندازه در باره آن عنايت مبذول شده است.

يكى از علل جاودانى بودن اين حديث، نزول دو آيه از آيات قرآن كريم در باره اين واقعه است  وتا روزى كه قرآن باقى است اين واقعه تاريخى نيز باقى خواهد بود واز خاطرها محو نخواهد شد.

جامعه اسلامى در اعصار ديرينه آن را يكى از اعياد مذهبى مى شمرده‏اند وشيعيان هم اكنون نيز اين روز را عيد مى‏گيرند ومراسمى را كه در ديگر اعياد اسلامى برپا مى‏دارند در اين روز نيز انجام مى‏دهند.

از مراجعه به تاريخ به خوبى استفاده مى‏شود كه روز هجدهم ذى الحجة الحرام در ميان مسلمانان به نام روز عيد غدير معروف بوده است، تا آنجا كه ابن خلكان در باره مستعلى بن المستنصر مى‏گويد:در سال‏487 هجرى در روز عيد غدير كه روز هجدهم ذى الحجة الحرام است مردم با او بيعت كردند. والعبيدى در باره المستنصر بالله مى‏نويسد:وى در سال‏487 هجرى، دوازده شب به آخر ماه ذى الحجه باقى مانده بود كه درگذشت. اين شب همان شب هجدهم ذى الحجه، شب عيد غدير است.

نه تنها ابن خلكان اين شب را شب عيد غدير مى‏نامد، بلكه مسعودى  وثعالبى نيز اين شب را از شبهاى معروف در ميان امت اسلامى شمرده‏اند.

ريشه اين عيد اسلامى به خود روز غدير باز مى‏گردد، زيرا در آن روز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مهاجرين وانصار، بلكه به همسران خود، دستور داد كه بر على عليه السلام وارد شوند وبه او در مورد چنين فضيلت‏بزرگى تبريك بگويند.زيد بن ارقم مى‏گويد:نخستين كسانى از مهاجرين كه با على دست دادند ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه وزبير بودند ومراسم تبريك وبيعت تا مغرب ادامه داشت.

در اهميت اين رويداد تاريخى همين اندازه كافى است كه صدوده نفر صحابى حديث غدير را نقل كرده‏اند. البته اين مطلب به معنى آن نيست كه از آن گروه زياد تنها همين تعداد حادثه را نقل كرده‏اند، بلكه تنها در كتابهاى دانشمندان اهل تسنن نام صد و ده تن به چشم مى‏خورد. درست است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخنان خود را در اجتماع صد هزار نفرى القاء كرد، ولى گروه زيادى از آنان از نقاط دور دست‏حجاز بودند واز آنان حديثى نقل نشده است. گروهى از آنان نيز كه اين واقعه را نقل كرده‏اند تاريخ موفق به درج آن نشده است واگر هم درج كرده به دست ما نرسيده است.

در قرن دوم هجرى، كه عصر«تابعان‏» است، هشتاد ونه تن از آنان، به نقل اين حديث پرداخته‏اند.

راويان حديث در قرنهاى بعد همگى از علما ودانشمندان اهل تسنن هستند وسيصد وشصت تن از آنان اين حديث را در كتابهاى خود آورده‏اند وگروه زيادى به صحت واستوارى آن اعتراف كرده‏اند.

در قرن سوم نود ودو دانشمند، در قرن چهارم چهل وسه، در قرن پنجم بيست وچهار، در قرن ششم بيست، در قرن هفتم بيست ويك، در قرن هشتم هجده، در قرن نهم شانزده، در قرن دهم چهارده، در قرن يازدهم دوازده، در قرن دوازدهم سيزده، در قرن سيزدهم دوازده ودر قرن چهاردهم بيست دانشمند اين حديث را نقل كرده‏اند.

گروهى نيز تنها به نقل حديث اكتفا نكرده‏اند بلكه در باره اسناد ومفاد آن مستقلا كتابهايى نوشته‏اند.

طبرى، مورخ بزرگ اسلامى، كتابى به نام «الولاية في طريق حديث الغدير» نوشته، اين حديث را از متجاوز از هفتاد طريق از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده است.

ابن عقده كوفى در رساله «ولايت‏» اين حديث را از صد وپنج تن نقل كرده است.

ابوبكر محمد بن عمر بغدادى، معروف به جعانى، اين حديث را از بيست وپنج طريق نقل كرده است.

تعداد كسانى كه مستقلا پيرامون خصوصيات اين واقعه تاريخى كتاب نوشته‏اند بيست وشش نفر است.

دانشمندان شيعه در باره اين واقعه بزرگ كتابهاى ارزنده‏اى نوشته‏اند كه جامعتر از همه كتاب تاريخى «الغدير» است كه به خامه تواناى نويسنده‏نامى اسلامى علامه مجاهد مرحوم آية الله امينى نگارش يافته است ودر تحرير اين بخش از زندگانى امام على عليه السلام ازاين كتاب شريف استفاده فراوانى به عمل آمد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, ] [ 9:53 ] [ علی ] [ ]

پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم در سال دهم هجرت براى انجام فريضه وتعليم مراسم حج‏به مكه عزيمت كرد. اين بار انجام اين فريضه با آخرين سال عمر پيامبر عزيز مصادف شد و از اين جهت آن را «حجة الوداع‏» ناميدند. افرادى كه به شوق همسفرى ويا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد وبيست هزار تخمين زده شده‏اند.

مراسم حج‏به پايان رسيد وپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم راه مدينه را،در حالى كه گروهى انبوه او را بدرقه ميكردند وجز كسانى كه در مكه به او پيوسته بودند همگى در ركاب او بودند، در پيش گرفت. چون كاروان به پهنه بى آبى به نام «غدير خم‏» رسيد كه در سه ميلى «جحفه‏»  قرار دارد، پيك وحى فرود آمد وبه پيامبر فرمان توقف داد. پيامبر نيز دستور داد كه همه از حركت‏باز ايستند وبازماندگان فرا رسند.

كاروانيان از توقف ناگهانى وبه ظاهر بى موقع پيامبر در اين منطقه بى آب، آن هم در نيمروزى گرم كه حرارت آفتاب بسيار سوزنده وزمين تفتيده بود، در شگفت ماندند.مردم با خود مى‏گفتند: فرمان بزرگى از جانب خدا رسيده است ودر اهميت فرمان همين بس كه به پيامبر ماموريت داده است كه در اين وضع نامساعد همه را از حركت‏باز دارد وفرمان خدا را ابلاغ كند.

فرمان خدا به رسول گرامى طى آيه زير نازل شد:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس .(مائده:67)

«اى پيامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است‏به مردم برسان واگر نرسانى رسالت‏خداى را بجا نياورده‏اى; و خداوند تو را از گزند مردم حفظ مى‏كند».

دقت در مضمون آيه ما را به نكات زير هدايت مى‏كند:

اولا: فرمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى ابلاغ آن مامور شده بود آنچنان خطير و عظيم بود كه هرگاه پيامبر (بر فرض محال) در رساندن آن ترسى به خود راه مى‏داد و آن را ابلاغ نمى‏كرد رسالت الهى خود را انجام نداده بود، بلكه با انجام اين ماموريت رسالت وى تكميل مى‏شد.

به عبارت ديگر، هرگز مقصود از ما انزل اليك مجموع آيات قرآن و دستورهاى اسلامى نيست. زيرا ناگفته پيداست كه هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مجموع دستورهاى الهى را ابلاغ نكند رسالت‏خود را انجام نداده است ويك چنين امر بديهى نياز به نزول آيه ندارد.بلكه مقصود از آن، ابلاغ امر خاصى است كه ابلاغ آن مكمل رسالت‏شمرده مى‏شود وتا ابلاغ نشود وظيفه‏خطير رسالت رنگ كمال به خود نمى‏گيرد. بنابر اين، بايد مورد ماموريت‏يكى از اصول مهم اسلامى باشد كه با ديگر اصول وفروع اسلامى پيوستگى داشته پس از يگانگى خدا ورسالت پيامبر مهمترين مسئله شمرده شود.

ثانيا: از نظر محاسبات اجتماعى، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم احتمال مى‏داد كه در طريق انجام اين ماموريت ممكن است از جانب مردم آسيبى به او برسد وخداوند براى تقويت اراده او مى‏فرمايد:

و الله يعصمك من الناس .

اكنون بايد ديد از ميان احتمالاتى كه مفسران اسلامى در تعيين موضوع ماموريت داده‏اند كدام به مضمون آيه نزديكتر است.

محدثان شيعه و همچنين سى تن از محدثان بزرگ اهل تسنن  بر آنند كه آيه در غدير خم نازل شده است وطى آن خدا به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ماموريت داده كه حضرت على عليه السلام را به عنوان «مولاى مؤمنان‏» معرفى كند.

ولايت و جانشينى امام پس از پيامبر از موضوعات خطير و پر اهميتى بود كه جا داشت ابلاغ آن مكمل رسالت‏باشد وخوددارى از بيان آن، مايه نقص در امر رسالت‏شمرده شود.

همچنين جا داشت كه پيامبر گرامى، از نظر محاسبات اجتماعى و سياسى، به خود خوف ورعبى راه دهد، زيرا وصايت وجانشينى شخصى مانند حضرت على عليه السلام كه بيش از سى وسه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهى كه از نظر سن وسال از او به مراتب بالاتر بودند بسيار گران بود.  گذشته از اين، خون بسيارى از بستگان همين افراد كه دور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را گرفته بودند در صحنه‏هاى نبرد به دست‏حضرت على عليه السلام ريخته شده بود وحكومت چنين فردى بر مردمى كينه توز بسيار سخت‏خواهد بود.

به علاوه، حضرت على عليه السلام پسر عمو و داماد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود وتعيين چنين فردى براى خلافت در نظر افراد كوته‏بين به يك نوع تعصب فاميلى حمل مى‏شده است.

ولى به رغم اين زمينه‏هاى نامساعد، اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفت كه پايدارى نهضت را با نصب حضرت على عليه السلام تضمين كند ورسالت جهانى پيامبر خويش را با تعيين رهبر وراهنماى پس از او تكميل سازد.

اكنون شرح واقعه غدير را پى مى‏گيريم:

آفتاب داغ نيمروز هجدهم ماه ذى الحجه بر سرزمين غدير خم به شدت مى‏تابيد وگروه انبوهى كه تاريخ تعداد آنها را از هفتاد هزار تا صد وبيست هزار ضبط كرده است در آن محل به فرمان پيامبر خدا فرود آمده بودند ودر انتظار حادثه تاريخى آن روز به سر مى‏بردند، در حالى كه از شدت گرما رداها را به دو نيم كرده، نيمى بر سر ونيم ديگر را زير پا انداخته بودند.

در آن لحظات حساس، طنين اذان ظهر سراسر بيابان را فرا گرفت ونداى تكبير مؤذن بلند شد. مردم خود را براى اداى نماز ظهر آماده كردند وپيامبر نماز ظهر را با آن اجتماع پرشكوه، كه سرزمين غدير نظير آن را هرگز به خاطر نداشت، بجا آورد وسپس به ميان جميعت آمد وبر منبر بلندى كه از جهاز شتران ترتيب يافته بود قرار گرفت وبا صداى بلند خطبه‏اى به شرح زير ايراد كرد:

ستايش از آن خداست.از او يارى مى‏خواهيم وبه او ايمان داريم وبر او توكل مى‏كنيم واز شر نفسهاى خويش وبدى كردارهايمان به خدايى پناه مى‏بريم كه جز او براى گمراهان هادى وراهنمايى نيست; خدايى كه هركس را هدايت كرد براى او گمراه كننده‏اى نيست. گواهى مى‏دهيم كه خدايى جز او نيست ومحمد بنده خدا وفرستاده اوست.

هان اى مردم، نزديك است كه من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم. ومن مسئولم و شما نيز مسئول هستيد. در باره من چه فكر مى‏كنيد؟

ياران پيامبر گفتند: گواهى مى‏دهيم كه تو آيين خدا را تبليغ كردى ونسبت‏به ما خيرخواهى ونصيحت كردى ودر اين راه بسيار كوشيدى خداوند به تو پاداش نيك بدهد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، وقتى مجددا آرامش بر جمعيت‏حكمفرما شد، فرمود:

آيا شما گواهى نمى‏دهيد كه جز خدا، خدايى نيست ومحمد بنده خدا وپيامبر اوست؟ بهشت ودوزخ ومرگ حق است وروز رستاخيز بدون شك فرا خواهد رسيد وخداوند كسانى را كه در خاك پنهان شده‏اند زنده خواهد كرد؟

ياران پيامبر گفتند: آرى، آرى، گواهى مى‏دهيم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ادامه داد:

من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى‏گذارم; چگونه با آنها معامله خواهيد كرد؟ناشناسى پرسيد: مقصود از اين دو چيز گرانبها چيست؟

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

ثقل اكبر كتاب خداست كه يك طرف آن در دست‏خدا وطرف ديگرش در دست‏شماست. به كتاب او چنگ بزنيد تا گمراه نشويد. وثقل اصغر عترت واهل بيت من است. خدايم به من خبر داده كه دو يادگار من تا روز رستاخيز از هم جدا نمى‏شوند.

هان اى مردم،بركتاب خدا وعترت من پيشى نگيريد واز آن دو عقب نمانيد تا نابود نشويد.

در اين موقع پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست‏حضرت على عليه السلام را گرفت و بالا برد، تا جايى كه سفيدى زير بغل او بر همه مردم نمايان شد وهمه حضرت على عليه السلام را در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديدند و او را به خوبى شناختند ودريافتند كه مقصود از اين اجتماع مسئله‏اى است كه مربوط به حضرت على عليه السلام است و همگى با ولع خاصى آماده شدند كه به سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گوش فرا دهند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

هان اى مردم، سزاوارترين فرد بر مؤمنان از خود آنان كيست؟

ياران پيامبر پاسخ دادند:خداوند و پيامبر او بهتر مى‏دانند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ادامه داد:

خداوند مولاى من و من مولاى مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان اولى وسزاوارترم. هان اى مردم،«هر كس كه من مولا و رهبر او هستم، على هم مولا ورهبر اوست‏».

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين جمله آخر را سه بار تكرار كرد  وسپس ادامه داد:

پروردگارا، دوست‏بدار كسى را كه على را دوست‏بدارد ودشمن بدار كسى را كه على را دشمن بدارد.خدايا، ياران على را يارى كن ودشمنان او را خوار وذليل گردان. پروردگارا، على را محور حق قرار ده.

سپس افزود:

لازم است‏حاضران به غايبان خبر دهند وديگران را از اين امر مطلع كنند.

هنوز اجتماع با شكوه به حال خود باقى بود كه فرشته وحى فرود آمد وبه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم بشارت داد كه خداوند امروز دين خود را تكميل كرد ونعمت‏خويش را بر مؤمنان بتمامه ارزانى داشت.

در اين لحظه، صداى تكبير پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بلند شد وفرمود:

خدا را سپاسگزارم كه دين خود را كامل كرد و نعمت‏خود را به پايان رسانيد واز رسالت من و ولايت على پس از من خشنود شد.

پيامبر از جايگاه خود فرود آمد وياران او، دسته دسته، به حضرت على عليه السلام تبريك مى‏گفتند واو را مولاى خود ومولاى هر مرد وزن مؤمنى مى‏خواندند. در اين موقع حسان بن ثابت، شاعر رسول خدا، برخاست واين واقعه بزرگ تاريخى را در قالب شعرى با شكوه ريخت وبه آن رنگ جاودانى بخشيد. از چكامه معروف او فقط به ترجمه دو بيت مى‏پردازيم:

پيامبر به حضرت على فرمود:برخيز كه من تو را به پيشوايى مردم وراهنمايى آنان پس از خود برگزيدم.هر كس كه من مولاى او هستم، على نيز مولاى او است. مردم! بر شما لازم است از پيروان راستين ودوستداران واقعى على باشيد. 

آنچه نگارش يافت‏خلاصه اين واقعه بزرگ تاريخى بود كه در مدارك دانشمندان اهل تسنن وارد شده است. در كتابهاى شيعه اين واقعه به طور گسترده‏تر بيان شده است. مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج  خطبه مشروحى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى‏كند كه علاقه‏مندان مى‏توانند به آن كتاب مراجعه كنند.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, ] [ 8:52 ] [ علی ] [ ]

 

 

اين ماموريت در سال هشتم هجرى رخ داد.بايد توجه كرد كه بيشتر مورخان و نويسندگان كتب سيره نوشته‏اند كه ماموريت على (ع) به يمن دو مرتبه يكى در سال هشتم و ديگرى در سال دهم هجرى بوده است.از جمله كسانى كه بر اين قول تصريح كرده‏اند ابن هشام است.وى در سيره خود مى‏نويسد: على بن ابيطالب دو بار به غزوه يمن رفت.ابن سعد نيز در طبقات الكبير مى‏گويد: پس سريه على بن ابيطالب در يمن است.گفته مى‏شود آن حضرت دو بار در آنجا به جنگ رفت.يك بار در سال دهم هجرى بوده است.اما ابن سعد فقط به ذكر همين غزوه اكتفا كرده و به غزوه‏اى كه در سال هشتم روى داد اشاره‏اى نكرده است.دحلان در سيره خود نيز همين مطالب را تصريح كرده است. اما آنچه به نظر نگارنده مى‏رسد آن است كه غزوه يمن سه بار صورت پذيرفته است‏يكى در سال هشتم هجرى و ديگرى در بين سال هشتم و نهم و غزوه سوم در سال دهم هجرى بوده است.

فرستادن على (ع) به يمن در آخر سال هشتم هجرى

این واقعه پس از فتح مكه روى داد.پيغمبر، على (ع) را به سوى همدان فرستاد تا ايشان را به پذيرش آيين اسلام دعوت كند.همدانيان نيز همگى در يك روز به اسلام گرويدند. شيخ مفيد گويد: از جمله فضايل و مناقب على (ع) ، موردى است كه تمام نويسندگان اجماع كرده‏اند.جريان از اين قرار بود كه پيامبر خالد بن وليد را به همراهى چند تن ديگر كه براء بن عازب نيز در ميان آنان بود، براى فراخواندن مردم يمن به آيين اسلام، به آن ديار روانه كرد.خالد مدت شش ماه مردم را به پذيرش آيين اسلام دعوت مى‏كرد اما هيچ كس به دعوت او پاسخ نگفت.اين مطلب خاطر پيامبر را آزرده ساخت و امير المؤمنين را فراخواند و به او دستور داد و خالد و همراهانش را از يمن بازگرداند و فرمود: اگر كسى از همراهان خالد مى‏خواست تو را همراهى كند او را از اين كار بازندار.براء بن عازب گويد: من از كسانى بودم كه على (ع) را در اين ماموريت همراهى مى‏كردم.چون به ابتداى سرزمين يمن رسيديم و مردم از ورود ما خبردار شدند همگى اجتماع كردند.على (ع) نماز صبح را با ما گزارد.پس در برابر ما براى سخنرانى برخاست و خداوند را حمد و ثنا گفت و آن گاه نامه رسول خدا را بر مردم همدان قرائت كرد.مردم همدان در آن روز همگى اسلام آوردند و آن حضرت در نامه‏اى خبر اسلام آوردن آنان را براى رسول خدا نوشت.چون پيامبر نامه او را خواند خوشحال شد و به سجده درافتاد.و خداى را سپاس گفت و آن گاه سر خود را بلند كرد و نشست و فرمود: سلام بر همدان باد!پس از مسلمان شدن مردم همدان، اهل يمن نيز به آيين اسلام گرويدند.

ابن اثير گويد: پيامبر (ص) سه بار فرمود: سلام بر همدان باد!در سيره حلبيه آمده است: رسول خدا، خالد بن وليد را به سوى قبيله همدان از سرزمين يمن فرستاد تا آنان را به اسلام بخواند.براء مى‏گويد: من نيز جزو همراهان خالد بوده‏ام.ما در همدان شش ماه ماندگار شديم و مردم آنجا را به اسلام فراخوانديم اما هيچ يك از ايشان به دعوت ما پاسخ مثبت نگفت.آن‏گاه پيامبر، على بن ابيطالب را فرستاد و به او فرمان داد تا خالد را از همدان بازگرداند و خود به جاى او در آن شهر به تبليغ اسلام مشغول شود.چون ما (با على (ع) ) به نزديك مردم همدان رسيديم آنان به استقبال ما آمدند و على (ع) با ما نماز صبح را خواند.پس ما را به يك صف درآورد و در برابر ما قرار گرفت و نامه رسول خدا را كه ايشان را به اسلام دعوت كرده بود، خواند.آن گاه مردم همدان همگى به اسلام گرويدند....

در سيره دحلان به نقل از بخارى از براء نوشته شده است: رسول خدا (ص) ما را به همراه خالد، روانه يمن كرد.پس از مدتى نيز على (ع) را به جاى خالد فرستاد و به او فرمود: از هر كس از همراهان خالد كه مى‏خواهد در ركاب تو باشد، جلوگيرى مكن و نيز هر كس را كه مى‏خواهد بازگردد، اجازه بازگشت‏بده.من جزو كسانى بودم كه با على (ع) همراه شدم.و اوقيه‏هايى چند به غنيمت گرفتم چون به نزديك همدان رسيديم مردم به سوى ما بيرون آمدند.على (ع) با ما نماز گزارد و ما را در يك صف مرتب كرد آن‏گاه پيش روى ما برخاست و نامه رسول خدا را براى همدانيان خواند.پس از آن مردم همدان يكپارچه به اسلام گرويدند.آن‏گاه على (ع) خبر مسلمان شدن همدانيان را براى پيامبر، نگاشت.چون رسول خدا، نامه على را خواند به سجده افتاد و سپس سربلند كرد و فرمود: سلام بر همدان باد!سپس على (ع) و همراهانش پس از بازگشت از طايف و تقسيم غنايم آن به جعرانه گسيل شدند.و از همين روز همدان جزو ياران على (ع) و شيعيان خالص آن حضرت درآمدند.بدان گونه كه وقتى اربد خزارى پيش از جنگ صفين بر على (ع) حمله و فرار كرد، همدانيان به تعقيب او پرداختند و در بازار براذين به او رسيدند و وى را در زير قدمها و به وسيله مشت و نيام شمشيرهاى خود كشتند.

شاعرى در اين باره سروده است:

به پروردگارم پناه مى‏برم از آنكه مرگ من مانند مرگ اربد در بازار براذين باشد.

همدانيان به نوبت او را با ضربه كفشهايشان زدند و هنگامى كه دستى بالا مى‏رفت دست ديگرى بر او فرود مى‏آمد.

امير المؤمنين (ع) نيز در روز صفين خطاب به همدانيان فرمود: اى مردم همدان شما زره و نيزه من هستيد.و نيز درباره آنان فرمود:

اگر من نگاهبان در بهشت مى‏بودم به همدان مى‏گفتم كه با آرامش و امنيت‏به بهشت وارد شويد.

شيخ مفيد گويد: اين منقبت تنها به امير المؤمنين (ع) تعلق دارد و كس ديگرى از صحابه نتوانسته است‏به مانند اين منقبت و يا منقبتى نزديك به آن دست‏يابد.زيرا وقتى كه پيامبر از چگونگى جريان كار خالد مطلع شد و از تباه شدن كار مى‏ترسيد جز على (ع) كسى را پيدا نكرد كه بتواند به جبران اين كار اقدام كند.پس على را براى اين ماموريت انتخاب كرد و على نيز به بهترين وجه، به انجام اين كار پرداخت و برابر عادت الهى، بار ديگر توفيق نصيب وى شد و توانست آن طور كه دلخواه پيامبر بود اين ماموريت را به آخر رساند و به بركت‏سعى و شفقت و تدبير و نيت پاك آن حضرت (ع) در اطاعت از خداوند عده‏اى با راهنماييهاى او به هدايت رسيدند و به اسلام گرويدند و دين آبادى پذيرفت و ايمان نيرو گرفت.چون اين كار مطابق با فرمايش پيامبر انجام پذيرفت اين حضرت بسيار خرسند شد و شادى خود را براى تمام مسلمانان آشكار كرد.و اين نكته به اثبات رسيده است كه هر چه سود كردار بندگى بيشتر باشد آن كردار هم بزرگ‏تر خواهد شد و هر چه ضرر معصيت‏بيشتر باشد آن معصيت نيز بزرگ‏تر خواهد شد.از همين روى پيامبران از نظر ثواب و اجر بزرگ‏ترين مخلوقاتند زيرا نفعى كه از دعوت ايشان عايد مى‏شود از ساير اعمال مردمان ديگر بيشتر است. در اينجا از سوى برخى از راويان و مورخان اشتباهى پديدار شده و آنچه را در سال دهم هجرى رخ داده به اين سال نسبت داده‏اند.و بر عكس آنچه را در اين سال (هشتم) روى داده منسوب به سال دهم كرده‏اند.دحلان در سيره خود مى‏نويسد: در برخى از روايات آمده است: رسول خدا على (ع) را در رمضان سال دهم هجرى فرستاد و در يك روز همه مردم همدان اسلام پذيرفتند.پسر على نامه‏اى به پيامبر نگاشت و او را از اين امر مطلع كرد.چون پيامبر اين نامه را خواند به سجده افتاد و پس از مدتى نشست و فرمود: سلام بر همدان باد!

آن‏گاه دحلان خود گويد: سخن برخى از راويان كه اين واقعه را در سال دهم ذكر كرده‏اند توهمى بيش نيست.زيرا فرستادن على به سوى يمن در سال دهم هجرت نبوده است.بلكه در اين سال پيغمبر، على را به سوى بنى مذحج روانه كرد و فرستادن وى به همدان در سال هشتم هجرى، پس از فتح مكه، بوده و على (ع) دو بار به سوى يمن به ماموريت رفته است.دحلان پس از ذكر حديث‏بخارى، كه در پيش آن را نقل كرديم، مى‏گويد: اين روايت صراحت دارد كه ماموريت نخست على (ع) در اواخر سال هشتم هجرى و به همدان ماموريت دوم او در رمضان سال دهم هجرى و به مذحج‏بوده است.

ابن اثير از مورخانى است كه نوشته ماموريت على (ع) به يمن و مسلمان كردن همدانيان در سال دهم هجرى روى داده است.

فرستادن على (ع) به عنوان قاضى به يمن در ميان سالهاى هشتم و نهم هجري

در سيره دحلان از قول ابو داود و غير او در حديثى از على (ع) نقل شده است كه فرمود: پيامبر مرا به جانب يمن فرستاد.به آن حضرت عرض كردم: اى رسول خدا آيا مرا به سوى قومى مى‏فرستى كه از من بزرگ‏ترند و من از ايشان جوان‏تر هستم و بر مسائل قضا و داورى چندان بينا نيستم.پس پيامبر دست‏خود را بر سينه‏ام گذارد و فرمود: خداوندا زبان او را استوار گردان، قلب او را هدايت كن و فرمود: اى على!اگر دو طرف دعوا نزد تو نشستند بين آنان داورى مكن تا سخن ديگرى را نيز بشنوى.اگر تو چنين رفتار كنى حكم براى تو آشكار مى‏شود.على مى‏فرمود: به خدا سوگند كه در داورى بين دو تن ترديد به خود راه ندادم.

اين روايت نشانگر آن است كه پيامبر على را براى قضاوت به آن ديار گسيل كرده بود نه براى جنگ و فتح.زيرا در همانجا آمده كه على به پيامبر عرض كرد: آيا مرا به سوى قومى روانه مى‏كنى كه من از ايشان جوان‏ترم و بر مسايل قضاوت بينايى كافى ندارم.اين عبارت خود نشان مى‏دهد كه پيامبر، على را براى داورى فرستاد و گرنه اين سخن معنا و مفهومى پيدا نمى‏كند.و صريح‏تر از اين، سخنى است كه شيخ مفيد در كتاب ارشاد آن را نقل كرده است.وى مى‏نويسد: وقتى پيامبر خواست مسند قضاوت يمن را براى على برگزيند و او را سوى آنان روانه كند تا احكام قضا را به آنان بياموزد و حلال و حرام الهى را براى آنان باز كند.در ميان ايشان به احكام قرآن داورى كند امير المؤمنين به او فرمود: اى رسول خدا، آيا مرا براى مسند قضاوت برمى‏گزينى در حالى كه من جوانم و به تمام مسايل قضاوت احاطه ندارم.پس پيامبر به او فرمود: نزديك من آى!چون نزديك او شد پيامبر با دست‏بر سينه او زد و فرمود: «خداوندا دل او را هدايت كن و زبان او را استوار گردان‏»على (ع) فرمود: «پس از اين واقعه در قضاوت بين دو تن ترديد نكردم.»و چون وى به مسند قضاوت يمن نشست و به كارى كه پيامبر او را بدان مامور ساخته بود و داورى در ميان مسلمانان پرداخت، دو مرد به نزد او شكايتى بردند...اين روايت‏به خوبى نشان مى‏دهد كه فرستادن على براى عهده‏دار شدن مسند قضاوت و داورى در يمن بوده است همچنين از آن حضرت داوريهاى بسيارى كه در يمن فرموده نقل شده است و همين روايات دلالت مى‏كند كه على (ع) مدت درازى در يمن به سر برده و در آنجا به امر قضاوت مشغول بوده است.و آن حضرت براى جنگ به يمن نرفته بود و كسى هم تاريخ چنين ماموريتى را ذكر نكرده است.احتمال دارد كه اين ماموريت در بين سالهاى هشتم و نهم هجرى اتفاق افتاده باشد.زيرا بى مناسبت نيست كه پس از فتح يمن، كسى براى آموختن احكام اسلام و داورى كردن در ميان ايشان به آن ديار روانه شود.اما على (ع) در سال دهم هجرت براى جنگيدن بدان سرزمين رهسپار شد و در حجة الوداع از آنجا بازگشت.و پس از آن پيامبر وفات يافت.به زودى درباره سفرى كه على (ع) در سال دهم هجرى به سرزمين يمن داشته است در ضمن وقايع سال مذكور، سخن به ميان خواهيم آورد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, ] [ 9:14 ] [ علی ] [ ]

پس از هجرت پيامبر، امام در انتظار نامه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود وچيزى نگذشت كه ابو واقد ليثى نامه‏اى از آن حضرت به مكه آورد وتسليم حضرت على عليه السلام كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنچه را كه در شب سوم هجرت، در غار ثور، شفاها به حضرت على گفته بود در آن نامه تاييدكرده، فرمان داده بود كه با بانوان خاندان رسالت‏حركت كند وبه افراد ناتوان كه مايل به مهاجرت هستند نيز كمك كند.

امام كه وصاياى پيامبر را در باره امانتهاى مردم مو به مو عمل كرده بود كارى جز فراهم ساختن اسباب حركت‏خود و بستگانش به مدينه نداشت، لذا به آن گروه از مؤمنان كه آماده مهاجرت بودند پيغام داد كه مخفيانه از مكه خارج شوند ودر چند كيلومترى شهر، در محلى به نام «ذو طوى‏» توقف كنند تا قافله امام به آنان برسد. اما حضرت على عليه السلام با اينكه چنين پيغامى به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بست وزنان را با كمك ايمن فرزند ام ايمن سوار بر كجاوه كرد وبه ابو واقد گفت:«شتران را آهسته بران زيرا زنان، توانايى تند رفتن ندارند».

ابن شهر آشوب مى‏نويسد:

عباس از تصميم على عليه السلام آگاه شد و دانست كه مى‏خواهد در روز روشن ودر برابر ديدگان دشمنان مكه را ترك گويد وزنان را همراه خود ببرد، از اين رو فورا خود را به على عليه السلام رساند وگفت: محمد صلى الله عليه و آله و سلم مخفيانه مكه را ترگ گفت وقريش براى يافتن او تمام نقاط مكه واطراف آن را زير پا نهادند; تو چگونه مكه را با اين عايله در برابر چشم دشمنان ترك مى‏گويى؟ نمى‏دانى كه تو را از حركت‏باز مى‏دارند؟

على عليه السلام در پاسخ عموى خود گفت:شبى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در غار ملاقات كردم ودستور داد كه با زنان هاشمى از مكه مهاجرت كنم به من نويد داد كه از اين پس آسيبى به من نخواهد رسيد. من به پروردگارم اعتماد و به قول احمد صلى الله عليه و آله و سلم ايمان دارم و راه او با من يكى است; پس در روز روشن ودر برابر ديدگان قريش مكه را ترك مى‏گويم!

سپس اشعارى سرود كه مضمون آنها همان است كه بيان شد.

او نه تنها به عموى خود چنين پاسخ داد، بلكه هنگامى كه ليثى هدايت‏شتران را بر عهده گرفت وبراى اينكه كاروان را زودتر از تير رس قريش بيرون ببرد بر سرعت‏شتران افزود، امام عليه السلام او را از شتاب كردن بازداشت وگفت:پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من فرموده است كه در اين راه آسيبى به من نخواهد رسيد. سپس هدايت‏شتران را خود بر عهده گرفت وچنين رجز خواند:

زمام امور تنها در دست‏خداست، پس هر بدگمانى را از خود دور كن كه پروردگار جهانيان براى هر حاجت مهمى كافى است.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, ] [ 9:14 ] [ علی ] [ ]

روایت‏شده است که حضرت محمد در حالى جهان را بدرود گفت که سرش بر دامن عایشه بود. این روایت علاوه بر آنکه با روایت دیگرى که از این روایت صحیح‏تر است و بیشتر نقل شده معارضت دارد، نمى‏تواند فى نفسه هم صحیح باشد.زیرا زنان عادتا با توجه به ضعف و جزعى که در خود دارند، نمى‏توانند بر بالین فرد محتضر حضور داشته باشند و همچنین امکان ندارد که حضرت على (ع) پیامبر را در چنین موقعیتى رها کند و امور او را به دست زنان بسپارد.البته انگیزه نقل چنین روایتى نیز پوشیده نیست.

ابن سعد چندین روایت نقل کرده است که پیامبر در حالى که سر بر دامن على بن ابیطالب داشت از دنیا رحلت کرد.آخرین این روایتها حدیثى است که وى به سند خود از ابو غطفان از ابن عباس نقل کرده است که گفت رسول خدا در حالى که سر خود را به سینه على تکیه داده بود جان سپرد.گفتم: از عایشه برایم نقل کرده‏اند که گفت: رسول خدا در حالى که در میان شکم و سینه من تکیه داده بود، جان داد.ابن عباس گفت: او خیال کرده است‏به خدا سوگند پیامبر در حالى که به سینه على تکیه داده بود وفات یافت و هم على بود که با برادرم فضل او را غسل دادند و پدرم از حضور بر بالین پیامبر خوددارى کرد.حاکم در مستدرک از احمد بن حنبل از ام سلمه نقل کرده است که گفت: سوگند به او (خدا) که على نزدیک‏ترین مردم به او بود.ما صبح به حضور پیامبر رسیدیم و آن حضرت چندین بار مى‏فرمود: آیا على آمد؟آیا على آمد؟فاطمه گفت: گویا شما او را در پى کارى فرستاده‏اید.پس از مدتى على نیز آمد.ام سلمه گفت: من پنداشتم پیامبر با على کارى (خصوصى) دارد، لذا از اتاق بیرون آمدم و کنار در نشستم و نزدیک‏ترین کس به در بودم، پس پیامبر در آغوش على جاى گرفت و در طرف چپ او بود و با وى نجوا مى‏کرد سپس در همان روز جان سپرد و على نزدیک‏ترین کس به او در هنگام مرگ بود.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 3 تير 1391برچسب:, ] [ 8:3 ] [ علی ] [ ]

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم پيش ازآنكه مبعوث به رسالت‏شود، همه ساله يك ماه تمام را در غار حرا به عبادت مى‏پرداخت ودر پايان ماه از كوه سرازير مى‏شد ويكسره به مسجد الحرام مى‏رفت وهفت‏بار خانه خدا را طواف مى‏كرد وسپس به منزل خود باز مى‏گشت.

در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه با عنايت‏شديدى كه پيامبر نسبت‏به حضرت على داشت آيا او را همراه خود به آن محل عجيب عبادت ونيايش مى‏برد يا او را در اين مدت ترك مى‏گفت؟

قراين نشان مى‏دهد از هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على عليه السلام را به خانه خود برد هرگز روزى او را ترك نگفت.مورخان مى‏نويسند:

على آنچنان با پيامبر همراه بود كه هرگاه پيامبر از شهر خارج مى‏شد وبه كوه وبيابان مى‏رفت او را همراه خود مى‏برد.

ابن ابى الحديد مى‏گويد:

احاديث صحيح حاكى است كه وقتى جبرئيل براى نخستين بار بر پيامبر نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت على در كنار حضرتش بود.آن روز از روزهاى همان ماه بود كه پيامبر براى عبادت به كوه حرا رفته بود.

امير مؤمنان، خود در اين باره مى‏فرمايد:

«ولقد كان يجاور في كل سنة بحراء فاراه ولا يراه غيري...».

پيامبر هر سال در كوه حرا به عبادت مى‏پرداخت وجز من كسى او را نمى‏ديد.

اين جمله اگر چه مى‏تواند ناظر به مجاورت پيامبر در حرا در دوران پس از رسالت‏باشد ولى قراين گذشته واينكه مجاورت پيامبر در حرا غالبا قبل از رسالت‏بوده است تاييد مى‏كند كه اين جمله ناظر به دوران قبل از رسالت است.

طهارت نفسانى حضرت على عليه السلام وپرورش پيگير پيامبر از او سبب شد كه در همان دوران كودكى، با قلب حساس وديده نافذ وگوش شنواى خود، چيزهايى را ببيند واصواتى را بشنود كه براى مردم عادى ديدن وشنيدن آنها ممكن نيست; چنانكه امام، خود در اين زمينه مى‏فرمايد:

«ارى نور الوحي و الرسالة و اشم ريح النبوة‏».

من در همان دوران كودكى، به هنگامى كه در حرا كنار پيامبر بودم، نور وحى ورسالت را كه به سوى پيامبر سرازير بود مى‏ديدم وبوى پاك نبوت را از او استشمام مى‏كردم.

امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد:

امير مؤمنان پيش از بعثت پيامبر اسلام نور رسالت وصداى فرشته وحى را مى‏شنيد.

در لحظه بزرگ وشگفت تلقى وحى پيامبر به حضرت على فرمود:

اگر من خاتم پيامبران نبودم پس از من تو شايستگى مقام نبوت را داشتى، ولى تو وصى ووارث من هستى، تو سرور اوصيا وپيشواى متقيانى.

امير مؤمنان در باره شنيدن صداهاى غيبى در دوران كودكى چنين مى‏فرمايد:هنگام نزول وحى بر پيامبر صداى ناله‏اى به گوش من رسيد; به رسول خدا عرض كردم اين ناله چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است وعلت ناله‏اش اين است كه پس از بعثت من از اينكه در روى زمين مورد پرستش واقع شود نوميد شد. سپس پيامبر رو به حضرت على كرد وگفت:

«انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى، الا انك لست‏بنبى و لكنك لوزير».

تو آنچه را كه من مى‏شنوم ومى‏بينم مى‏شنوى ومى‏بينى، جز اينكه تو پيامبر نيستى بلكه وزير وياور من هستى.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, ] [ 9:17 ] [ علی ] [ ]

در كتاب كشف الغمه نوشته شده است كه بدر الدين لؤلؤ عامل موصل از بعضى علما درخواست كرد تا احاديث صحيح و گوشه‏اى از آنچه درباره فضايل و صفات على (ع) نقل شده است استخراج كنند.اين صفات بر«انوار شمع اثنى عشر»نوشته و به آرامگاه آن حضرت برده شد.وى مى‏گويد: «من اين شمع را ديدم‏».آنچه در اوصاف على (ع) مى‏آيد مطالبى است كه از كتاب صفين و از جابر و ابن حنفيه و ديگران و نيز از كتاب استيعاب نقل شده است.بدر الدين با خواندن اين صفات گفت: او (على) نكوترين كسى است كه صفاتش را ديده است.ما با استفاده از مجموع اين روايات به خصوصيات برجسته آن امام همام اشاره مى‏كنيم.

على (ع) مردى ميانه بالا بود.اندكى كوتاه و چاق.چشمانى سياه و گشاده داشت.در نگاهش عطوفت و مهربانى موج مى‏زد.ابروانش كشيده و پيوسته بود.صورتى زيبا داشت و از نيكو منظرترين مردم به شمار مى‏آمد.رنگ صورتش گندمگون بود.چهره‏اى گشاده و بشاش داشت.به جز موهاى اطراف سرش، موى ديگرى نداشت و سرش طاس بود و از پشت همچون تاجى مى‏درخشيد.گردنش از سپيدى به درخشش ابريقى نقره‏اى مانند بود.ريشى انبوه داشت و بالاى آن زيبا مى‏نمود.گردنش ستبر و شانه‏هايش همچون شانه‏هاى شيرى ژيان، فراخ بود.

در روايتى ديگر ذكر شده است: شانه‏هايش مانند شانه‏هاى شيرى قوى جثه، پهن بود. بازوان نيرومندش، از شدت درهم پيچيدگى عضلات از ساعدش قابل تميز نبود.مچها و نيز پنجه‏هايى قوى و قدرتمند داشت.

در روايتى ديگر نيز آمده است: آن حضرت انگشتانى باريك و ساعد و دستى نيرومند داشت.و چنان قوى بود كه اگر دست كسى را مى‏گرفت، بر او مستولى مى‏شد و طرف مقابل قدرت نفس كشيدن را از دست مى‏داد.شكمى بزرگ و پشتى قوى داشت.سينه وى فراخ و پرمو بود و سر استخوانهاى او كه در مفصل با يكديگر جفت‏شده بودند، بزرگ مى‏نمود.عضلاتى پر پيچ و تاب و ساقهايى كشيده و باريك داشت.بزرگى عضله دست و پاى او بهنجار و موزون بود و هنگام راه رفتن اندكى به جلو متمايل مى‏شد.چون به ميدان كارزار روى مى‏آورد، با هروله و شتاب مى‏رفت.نيرومند و شجاع بود و در رويارويى با هر كسى، پيروز مى‏شد.به راستى خداوند او را با عز و نصر خود تاييد كرده بود.

مغيره در اين باره گفته است: على (ع) همچون شير بود، بلكه از شير قوى‏تر و اندامش از اندام او بهنجارتر مى‏نمود.

آن حضرت را با الفاظى همچون اصلع (طاس و بى‏مو) ، اجلح (كسى كه جلوى سر او كم مو باشد) ، انزع (مردى كه موى پيشانيش از هر دو طرف رفته) و بطين (شكم بزرگ) بسيار توصيف كرده‏اند كه ذكر آن نيز گذشت.

در كتاب فائق آمده است كه ابن عباس مى‏گويد: من زيباتر از طرفين پيشانى على (ع) نديده‏ام.شرصتان (طرفين پيشانى) از شرص و به معناى جذب و كشيدن است.گويا مو كشيده شده و جاى آن معلوم مى‏شود.آيا به وجه تسميه مو به نزعه نمى‏نگرى و نمى‏بينى لغات جذب و نزع همه از يك رشته سرچشمه مى‏گيرند؟


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, ] [ 10:53 ] [ علی ] [ ]

او بخشنده‏تر از ابرهاى پرباران بهارى بود و در اين ميدان نيز هماوردى براى او نمى‏توان سراغ كرد.شعبى در اين باره گفته است: على (ع) بخشنده‏ترين مردمان بود. معاويه سرسخت‏ترين دشمن آن حضرت، نيز گفته بود: اگر على انبارى پر از زر و اتاقى انباشته از كاه مى‏داشت، پيش از آنكه كاه را ببخشد، زر را مى‏بخشيد.بيت المال را مى‏رفت، در آن نماز مى‏گزارد و مى‏گفت: اى زرد و اى سپيد (طلا و نقره) !غير از مرا بفريبيد.

با آنكه بر همه امپراطورى اسلامى، به جز شام، فرمانروايى داشت، از خود ميراثى بر جاى نگذاشت.و جز او، كس ديگرى به مضمون آيه نجوا  عمل نكرد.از دسترنج‏خود هزار بنده را آزاد كرد و هرگز به نيازمندى پاسخ رد نگفت.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, ] [ 7:25 ] [ علی ] [ ]

اگر نظرى به زهد على بيفكنيم دچار حيرت و واماندگى خواهيم شد.مردى كه سرزمينهايى همچون عراق، فارس، حجاز، يمن و مصر، البته به جز شام، در زير حكومت اوست.همچون فقرا لباس خشن در بر مى‏كند، غذاى ناگوار مى‏خورد و مى‏گويد: اى دنيا! ديگران را فريب ده....

او پس از مرگ جز هفتصد درهم از خود به جاى نگذاشت كه آن را براى خريد خدمتكارى براى خانواده‏اش كنار گذاشته بود.اموالى را كه در بيت المال بود تقسيم مى‏كرد و آن گاه دستور مى‏داد تا آنجا را بروبند.و سپس در همان مكان نماز مى‏گزارد، به اين اميد كه آن مكان فرداى قيامت در پيشگاه خداوند شاهد و گواه او باشد.در طول زندگيش هرگز غذاى سيرى نخورد.در زهد به چنان مرتبه‏اى رسيده بود كه دنيا در نظر او كم‏بهاتر از برگ كوچكى در دهان ملخى جلوه مى‏كرد.چنانكه ابن عباس در موقع حركت‏به بصره گفت: فرمانروايى بر دنيا اسلام براى او كمتر از كفشى كه بيش از سه درهم نمى‏ارزيد، بها نداشت.جز آنكه وى مى‏خواست‏حقى را اقامه كند و باطلى را از بين ببرد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, ] [ 7:49 ] [ علی ] [ ]

پس از درگذشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گروههايى از دانشمندان يهود ونصارا براى تضعيف روحيه‏مسلمانان به مركز اسلام روى مى‏آوردند وسؤالاتى رامطرح مى‏كردند. از جمله، گروهى از احبار يهود وارد مدينه شدند وبه خليفه اول گفتند:در تورات چنين مى‏خوانيم كه جانشينان پيامبران، دانشمندترين امت آنها هستند. اكنون كه شما خليفه پيامبر خود هستيد پاسخ دهيد كه خدا در كجاست.آيا در آسمانهاست‏يا در زمين؟

ابوبكر پاسخى گفت كه آن گروه را قانع نساخت; او براى خدا مكانى در عرش قائل شد كه با انتقاد دانشمند يهودى روبرو گرديد وگفت:در اين صورت بايد زمين خالى از خدا باشد!

در اين لحظه حساس بود كه على عليه السلام به داد اسلام رسيد وآبروى جامعه اسلامى را صيانت كرد. امام با منطق استوار خود چنين پاسخ گفت:

«ان الله اين الاين فلا اين له ; جل ان يحويه مكان فهو في كل مكان بغير مماسة و لامجاورة.يحيط علما بما فيها و لا يخلو شي‏ء من تدبيره »

مكانها را خداوند آفريد واو بالاتر از آن است كه مكانها بتوانند اورا فرا گيرند. او در همه جا هست، ولى هرگز با موجودى تماس ومجاورتى ندارد. او بر همه چيز احاطه علمى دارد وچيزى از قلمرو تدبير او بيرون نيست.

حضرت على عليه السلام در اين پاسخ، به روشنترين برهان، بر پيراستگى خدا از محاط بودن در مكان، استدلال كرد ودانشمند يهودى را آنچنان غرق تعجب فرمود كه وى بى اختيار به حقانيت گفتار على عليه السلام وشايستگى او براى مقام خلافت اعتراف كرد.

امام عليه السلام در عبارت نخست‏خود (مكانها را خداوند آفريد...) از برهان توحيد استفاده كرد وبه حكم اينكه در جهان قديم بالذاتى جز خدا نيست وغير از او هرچه هست مخلوق اوست، هر نوع مكانى را براى خدا نفى كرد. زيرا اگر خدا مكان داشته باشد بايد از نخست‏با وجود او همراه باشد، در صورتى كه هرجه در جهان هست مخلوق اوست واز جمله تمام مكانها واز اين رو، چيزى نمى‏تواند با ذات او همراه باشد. به عبارت روشنتر، اگر براى خدا مكانى فرض شود، اين مكان بايد مانند ذات خدا قديم باشد ويا مخلوق او شمرده شود. فرض اول با برهان توحيد واينكه در عرصه هستى قديمى جز خدا نيست‏سازگار نيست وفرض دوم، به حكم اينكه مكانى فرضى مخلوق خداست، گواه بر اين است كه او نيازى به مكان ندارد، زيرا خداوند بود واين مكان وجود نداشت وسپس آن را آفريد.

حضرت على عليه السلام در عبارت دوم كلام خود (او در همه جا هست‏بدون اينكه با چيزى مماس ومجاور باشد) بر يكى از صفات خدا تكيه كرد وآن اين است كه او وجود نامتناهى است ولازمه نامتناهى بودن اين است كه در همه جا باشد وبر همه چيز احاطه علمى داشته باشد، وبه حكم اينكه جسم نيست تماس سطحى با موجودى ندارد ودر مجاورت چيزى قرار نمى‏گيرد.

آيا اين عبارات كوتاه وپر مغز گواه بر علم گسترده حضرت على -عليه السلام وبهره گيرى او از علم الهى نيست؟

البته اين تنها مورد نبوده است كه امام عليه السلام در برابر احبار و دانشمندان يهود در باره صفات خدا سخن گفته، بلكه در عهد دو خليفه ديگر ودر دوران خلافت‏خويش نيز بارها با آنان سخن گفته است.

ابونعيم اصفهانى صورت مذاكره امام عليه السلام را با چهل تن از احبار يهود نقل كرده است كه شرح سخنان آن حضرت در اين مناظره نياز به تاليف رساله اى مستقل دارد ودر اين مختصر نمى‏گنجد.

شيوه بحث امام على عليه السلام با افراد بستگى به ميزان معلومات وآگاهى آنان داشت. گاهى به دقيقترين برهان تكيه مى‏كرد واحيانا با تشبيه وتمثيلى مطلب را روشن مى‏ساخت.

پاسخ قانع كننده به دانشمند مسيحى

سلمان مى‏گويد:

پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، گروهى از مسيحيان به سرپرستى يك اسقف وارد مدينه شدند ودر حضور خليفه سؤالاتى مطرح كردند.خليفه آنان را به حضور على عليه السلام فرستاد. يكى از سؤالات آنان از امام اين بود كه خدا كجاست. امام آتشى برافروخت وسپس پرسيد: روى اين آتش كجاست؟دانشمند مسيحى گفت: همه اطراف آن، روى آن محسوب است وآتش هرگز پشت ورو ندارد. امام فرمود: اگر براى آتشى كه مصنوع خداست طرف خاصى نيست، خالق آن، كه هرگز شبيه آن نيست، بالاتر از آن است كه پشت ورو داشته باشد; مشرق ومغرب از آن خداست وبه هر طرف رو كنى آن طرف وجه وروى خداست وچيزى بر او مخفى واز او پنهان نيست.

امام عليه السلام نه تنها در مسائل فكرى وعقيدتى، اسلام ومسلمانان ودر نتيجه خليفه را كمك مى‏كرد، بلكه گاهى نيز كه خليفه در تفسير مفردات وواژه‏هاى قرآن عاجز مى‏ماند به داد او مى‏رسيد. چنان كه وقتى شخصى از ابوبكر معنى لفظ «اب‏» را در آيه وفاكهة وابا متاعا لكم و لانعامكم سؤال كرد، وى با كمال تحير مى‏گفت:به كجا بروم اگر بدون آگاهى كلام خدا را تفسير كنم.

چون خبر به على عليه السلام رسيد فرمود: مقصود از اب، همان علف وگياه است. 

اينكه لفظ اب در زبان عربى به معنى گياه وعلف است در خود آيه گواه روشن بر آن وجود دارد، زيرا پس از آيه وفاكهة وابا بلافاصله مى‏فرمايد: متاعا لكم ولانعامكم . يعنى: اين دو، مايه تمتع شما وحيوانات شماست.آنچه مى‏تواند براى انسان مايه تمتع باشد همان «فاكهه‏» است وآنچه مايه لذت وحيات حيوان است «اب » است كه قطعا گياه وعلف صحرا خواهد بود.

داورى حضرت على (ع)در باره يك مرد شرابخوار

خليفه اول نه تنها در كسب آگاهى از مفاهيم قرآن از امام على عليه السلام استمداد مى‏جست، بلكه در احكام وفروع دين نيز دست نياز به سوى آن حضرت دراز مى‏كرد.

مردى را كه شراب خورده ماموران به نزد خليفه آوردند تا حد شرابخوارى براى او جارى سازد. وى ادعا كرد كه از تحريم شراب آگاه نبوده ودر ميان گروهى پرورش يافته كه تا آن هنگام شراب را حلال مى‏دانسته‏اند. خليفه در تكليف خود متحير ماند. فورا كسى را روانه حضور على عليه السلام كرد وحل‏مشكل را از او خواست.

امام فرمود:

بايد دو نفر از افراد موثق دست اين فرد شرابخوار را بگيرند وبه مجالس مهاجرين وانصار ببرند واز آنان بپرسند كه آيا تاكنون آيه تحريم شراب را براى اين مرد تلاوت كرده‏اند يا نه. اگر آنان شهادت دادند كه آيه تحريم شراب را بر اين مرد تلاوت كرده‏اند بايد حدالهى را براو جارى كرد واگر نه، بايد او را توبه داد كه در آينده لب به شراب نزند وسپس رها ساخت.

خليفه از دستور امام عليه السلام پيروى كرد وسرانجام آن مرد آزاد شد.

درست است كه امام عليه السلام در دوران خلافت‏خلفا سكوت كرد ومسئوليتى نپذيرفت، ولى هيچ گاه در باره‏اسلام ودفاع از حريم دين شانه خالى نكرد.

در تاريخ آمده است كه راس الجالوت (پيشواى يهوديان) مطالبى را به شرح زير از ابوبكر پرسيدونظر قرآن را از او جويا شد:

1- ريشه‏حيات وموجود زنده چيست؟

2- جمادى كه به گونه‏اى سخن گفته است چيست؟

3- چيزى كه پيوسته در حال كم وزياد شدن است چيست؟

چون خبر به امام عليه السلام رسيد فرمود:

ريشه حيات از نظر قرآن، آب است.  جمادى كه به سخن در آمده، زمين وآسمان است كه اطاعت‏خود را از فرمان خدا ابراز كردند. وچيزى كه پيوسته در حال كم وزياد شدن است‏شب وروز است. 

چنان كه از اين سخنان على عليه السلام آشكار است امام معمولا براى اثبات سخن خود به آياتى از قرآن استناد مى‏كرد واين بر استوارى سخن او مى‏افزود.

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, ] [ 8:57 ] [ علی ] [ ]

   

اخلاق نيكوى او زبانزد مردمان است.تا آنجا كه دشمنانش كه نتوانسته‏اند بر او خرده‏اى بگيرند، اين صفت را عيبى براى آن حضرت برشمرده‏اند!ياران وى در اين باره گفته‏اند: او همچون يكى از ما و در ميان ما مى‏زيست.نرم خو، و بسيار متواضع و آسان گير بود و با اين وجود ما در برابر او مانند اسيرى بوديم كه دستهايش بسته و بر بالاى سرش شمشيرى گرفته بودند و از هيبت او هراس داشتيم.


 

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, ] [ 8:53 ] [ علی ] [ ]

على (ع) عابدترين مردمان بود.پيشانى او به خاطر سجده‏هاى طولانيش همچون زانوى اشتر پينه بسته بود.و دعاهايى كه از او به دست ما رسيده، در اثبات اين ادعا كافى است.امام زين العابدين (ع) ، با آن عبادتهاى فراوان و طولانى، عبادت خود را بسى كوچك‏تر و كمتر از عبادت على بن ابيطالب قلمداد مى‏كرد.از شگفتى احوال آن حضرت، آن است كه در شخصيت وى صفاتى متضاد با هم جمع آمده است.از يك طرف مى‏بينيم در جنگها، تاخت و تاز مى‏كند و با هماوردان، به نبرد مى‏پردازد.، دلير مردان عرب را بر خاك و خون مى‏نشاند و قلبى سخت و خويى جنگجو داشته است، اما از سويى ديگر، با وجود دارا بودن اين خصوصيات، عابدترين مخلوقات الهى هم بوده است.شب را با نماز و عبادت و خضوع و گريه و زارى به درگاه پروردگار سپرى مى‏كرد و با آن روحيه جنگاورى در عين حال، خوش خلق‏ترين مردم و نازكدل‏ترين و نرم خوترين آنان به شمار مى‏آمد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, ] [ 11:8 ] [ علی ] [ ]

 

 

اگر به عدل او نظر شود مى‏بينيم كه او در اين عرصه نيز همتايى ندارد.ابن اثير در كتاب اسد الغابه گويد: زهد و عدالت على را نمى‏توان در ديگران سراغ كرد.پيش از اين نيز سخن مؤلف استيعاب را در اين باره در شرح منش و خلق و خوى على ذكر كرديم.به راستى درباره عدالت‏خليفه‏اى كه حتى نانى را كه از اصفهان براى او آورده بودند، و آن را مانند مالى كه تقسيم كرده بود، به هفت تكه قسمت كرد و هر قسمت را به كسى داد، چه مى‏توان گفت؟!او در تقسيم بيت المال بين خود و ديگران هيچ تفاوتى نمى‏گذاشت و بين مردم اصل مساوات را پيش چشم مى‏گذاشت.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, ] [ 11:26 ] [ علی ] [ ]

 

در بردبارى و گذشت، على از همه مردمان گوى سبقت را ربوده بود.براى اثبات اين گفته، كافى است‏بالاترين مراتب حلم او را به طور اعم در رفتار با اهل جمل و به طور اخص با مروان بن حكم و عبد الله بن زبير ملاحظه كنيم.او در جنگ جمل بر مروان دست پيدا كرد.با آنكه اين شخص از دشمن‏ترين مخالفان على (ع) بود، اما على از وى درگذشت.همچنين آن حضرت بر عبيد الله بن زبير كه يكى از سرسخت‏ترين دشمنانش بود و به على آشكارا ناسزا مى‏گفت، دست‏يافت و او را اسير كرد ولى وى را مورد عفو قرار داد و به او گفت: «برو!نمى‏خواهم تو را ببينم.»و سخنى بيشتر از اين بر زبانش نراند. سعيد بن عاص نيز پس از واقعه جمل در مكه به دست على (ع) گرفتار آمد ولى آن حضرت به او سخنى نگفت و از او كناره گرفت و هيچ كس از شركت‏كنندگان در جنگ جمل و مردم بصره را مورد مجازات و قهر خود قرار نداد و منادى آن حضرت در شهر ندا مى‏داد: «هر كس كه از ميدان گريخته، تعقيب نمى‏شود.با مجروحان كارى نيست و هيچ اسيرى كشته نخواهد شد و آن كس كه سلاح خود را بر زمين گذارد امان خواهد يافت.»و دقيقا شيوه پيامبر (ص) را در فتح مكه در پيش گرفت.

در جنگ صفين ابتدا مردم شام، راه آب را بر او و يارانش بستند و ايشان را از دسترسى به آب بازداشتند.اما زمانى كه زمام جنگ به دست على و يارانش افتاد، به وى گفتند: آيا آب را بر روى سپاه شام ببنديم، همان طور كه خود آنها چنين كردند؟آن حضرت پاسخ داد: خير سوگند به خداوند«هرگز كردار آنها را در پيش نخواهم گرفت‏»و پيوسته به سپاهيانش سفارش مى‏كرد كسانى را كه از ميدان كارزار مى‏گريزند، تعقيب نكنند و مجروحى را به قتل نرسانند.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, ] [ 9:24 ] [ علی ] [ ]

حکومت على علیه السلام که حکومت «عدل» بود، در حد شعار و تبلیغات دور نمى‏زد، و براى زمینه چینى و حیف و میل‏هاى بیشتر که امروز در سطح جهان و بین الملل معمول است نبوده است، بلکه وى در عمل براى جهان و اندیشمندان روشن ساخت که در زعامت آن حضرت حتى یک نفر یتیم، خود را بى‏پناه ندانسته، و با درگذشت پدر مستقیما تحت نظارت «ولى امر» و جانشین به حق انبیاء و اولیاء قرار گرفته، و آن چنان مورد لطف و عنایت مولایش قرار مى‏گیرد، که دیگران در آن عصر آرزوى یتیمى مى‏کردند! !

«ابوالطفیل» مى‏گوید: على علیه السلام در دوران حکومت خویش افراد مستمند و بى‏نوا را مورد عنایت قرار مى‏داد، روزى او را مشاهده کردم که بچه‏هاى یتیم و بى‏سرپرست را به دور خود فراخوانده، ناگاه تمام یتیمان را جمع کرده، و سفره مناسبى بازکرد، و «عسل» و سایر نیازمندى‏ها را دور هم چید، و لقمه‏هاى لذیذ و عسلى بر دهان آنان گذاشت، و این منظره آن چنان مؤثر و جالب بود که بعض اصحابش گفتند:

«لوددت انى کنت یتیما» .

: اى کاش من هم یتیم بوده، و این چنین مورد الطاف على قرار مى‏گرفتم.

و در این مورد على علیه السلام مى‏فرمایند:

«انا الهادى، انا المهدى، انا ابوالیتامى و المساکین، و زوج الارامل، و انا ملجأ کل ضعیف، و مأمن کل خائف» .

 من هادى مردم و هدایت یافته خدایم، من پدر یتیمان و بى‏چارگانم، من سرپرست زنان بیوه و پناهگاه ضعفاء و امید و پشتوانه ستمدیدگانم.

و در مورد یتیمان به پیروان امت اسلامى سفارش مى‏کنند:

«بروا ایتامکم، و واسوا فقرائکم، و ازافوا بضعفائکم.»

: به یتیمان اجتماع نیکى، و به فقراء خود مواسات، و به گروه ناتوان محبت نمائید.

و در آخرین وصیت‏هایش که پس از ضربت مسموم «ابن ملجم مرادى» لعنة الله علیه صورت مى‏گرفت فرمودند:

«الله الله فى الایتام، فلا تغبوا افواههم و لا یضیعوا بحضرتکم»

 

شما را به خدا یتیمان خود را فراموش نکنید، دهن‏هاى آنان را در انتظار غذا قرار ندهید، مواظب باشید که آنان گرسنه نمانند و حقوقشان با وجود شما تباه نگردد.

این احادیث حاکى است که امیرالمؤمنین در قول و عمل به فکر یتیمان بود، و جاى خالى پدران را بر آنان پر مى‏کرد، و نمى‏گذاشت هیچ فرزند یتیمى با فقدان والدین خود احساس نیاز و سرپرست نماید! ! بلکه وضع این گروهها بهتر از دیگران مى‏گردید! تا جایى که مقام و موقعیت اجتماعى آنان در حکومت علوى مورد غبطه و آرزوى سایر مردم قرار مى‏گرفت.

از سوى دیگر على علیه السلام به سایر مردم نیز سفارش آنان را مى‏فرمود، و یک موقعیت بى‏نظیر در اجتماع برایشان فراهم مى‏ساخت، و هنگام شهادت نیز این مسئولیت الهى را فراموش ننموده، و نیکى به آنان را براى پیروان خود توصیه فرمودند.

در کنار تنور یتیمان شهداء

در تاریخ زندگى امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است: روزى او زنى را مشاهده کرد که او مشک آبى را به دوش گرفته و با زحمت و مشقت آن را حمل مى‏کند.

حضرت از آن بانو درخواست کرد که ظرف سنگین آب را در اختیار وى قرار دهد... على علیه السلام مشک را برداشت و از احوال زن پرسش نمود، معلوم شد شوهر وى از سربازان شهید اسلام در رکاب آن حضرت بوده است، و هزینه زندگى فرزندان شهید باعث کار آن زن و آب کشى به خانه دیگران گردیده است!

مولاى متقیان آدرس خانه او را گرفته و شب را در تمام ناراحتى به سر برد، و سحرگاه زنبیلى پر از خرما و روغن و آرد و گوشت... را به دوش گرفته، و به خانه مزبور حمل کرد، در طول راه برخى از مؤمنین درخواست کمک کردند، ولى حضرت مى‏فرمود: روز رستاخیز بار مرا چه کسى حمل مى‏کند؟!

على علیه السلام پس از در زدن و اجازه گرفتن به طور ناشناخته وارد خانه شد، و پیشنهاد فرمود: زن اجازه دهد یا او بچه‏ها را به بازى گرفته و مشغول کند، و یا به خمیر کردن و نان پختن بپردازد، زن گفت: شما بچه‏ها را مشغول کنید، من به کار خمیر کردن و پختن نان مى‏پردازم، خدا از تو راضى شود، و بین من و «على بن ابى طالب» حاکم گردد! حضرت على به فورى مقدارى گوشت را پخت و با خرما و غیره بر دهان بچه‏ها گذاشت، و هر بار لقمه‏اى را که به آنان مى‏خورانید مى‏فرمود: اى فرزندانم! على را حلال کنید!!!

چون خمیر آماده پختن گردید زن عرض کرد: اى بنده خدا تنور را روشن کن، على علیه السلام تنور را روشن نموده، و صورت مبارک خویش را بر روى شعله‏هاى آتش مى‏گرفت و مى‏گفت: بچش اى على! این جزاى کسى است که از یتیمان غفلت کند! ! در این هنگام زن همسایه وارد شد، و دید «على بن ابى‏طالب» با بچه‏هاى شهید بازى مى‏کند، و آنان را مى‏خنداند، و لقمه‏هاى لذیذ بر دهانشان مى‏گذارد، با دیدن وى او را شناخت، و خطاب به زن شهید، داد زد: واى بر تو این «امیرالمؤمنین» است که در خانه تو کار مى‏کند، و بچه‏هایت را مى‏خنداند.. .؟

زن شهید از گفتار و کردار خود احساس شرم کرد، و با عذر خواهى عرض نمود: یا امیرالمؤمنین ! من از شما شرم دارم، و نشناخته حرف‏هایى زده و تو را به کار گماردم.

على علیه السلام فرمودند: من از شما شرم مى‏کنم که تا به حال از اوضاع شما بى‏اطلاع مانده‏ام!! این بگفت و خانه آنان را موقتا ترک کرد.

این فراز از زندگى آن حضرت نشان مى‏دهد که او تا چه میزان خود را مسئول یتیمان و فرزندان «شاهد» مى‏دانست، ولى در عین حال در کنار محبت و انجام مسئولیت عاطفى، مسائل تربیتى و بازسازى اخلاقى آنان را نیز فراموش ننموده، و مى‏فرمود:

«ادب الیتیم مما تؤدب منه ولدک و اضربه مما تضرب منه ولدک»

: هم چنانچه فرزندان خود را تربیت مى‏کنید، یتیمان را نیز ادب نمائید، و به طورى که در هنگام نیاز فرزندان خویش را مى‏زنید، از یتیمان نیز غفلت نکنید (چنانچه نیاز باشد مى‏توان متوسل تنبیه مجاز شرعى شد) تا بچه‏هاى لوس بار نیایند.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, ] [ 8:15 ] [ علی ] [ ]

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

دوستان عزیزم به وبلاگ خودتون خوش اومدید این وبلاگ مختص آقا علی بن ابیطالب هست امیدوارم با دیدن و وقت گذاشتن توی این وبلاگ راضی و خرسند باشید
نويسندگان
امکانات وب

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 61
بازدید دیروز : 55
بازدید هفته : 218
بازدید ماه : 202
بازدید کل : 136276
تعداد مطالب : 81
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

ابزار پرش به بالا

ایران رمان
ابزار های مفید وبلاگ نویسان