صفحه در حال بارگذاري است!لطفا کمي صبر کنيد...
علی مشکل گشا هر زمان می گفت از صدق و صفا / مشکلم بگشا تو ای مشکل گشا
|
مىدانيم كه جنگ بدر نخستين جنگ كامل العيار ميان مسلمانان و مشركان بود و به همين دليل نخستين آزمايش نظامى بين طرفين به شمار مىرفت و از اين نظر پيروزى هر يك از طرفين در اين جنگ بسيار مهم بود. اين جنگ در سال دوم هجرت رخ داد.پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در اين سال آگاهى يافت كه كاروان بازرگانى قريش به سرپرستى ابو سفيان،دشمن ديرينه اسلام،از شامعازم بازگشتبه مكه است،و چون مسير كاروان از نزديكيهاى مدينه رد مىشد، پيامبر اسلام با 313 نفر از مهاجران و انصار به منظور ضبط كاروان به سوى منطقه بدر كه مسير طبيعى كاروان بود،حركت كرد. هدف پيامبر از اين حركت آن بود كه قريش بدانند خط بازرگانى آنها در دسترس نيروهاى اسلام قرار دارد و اگر آنها از نشر و تبليغ اسلام و آزادى مسلمانان جلوگيرى كنند،شريان حيات اقتصادى آنان به وسيله نيروهاى اسلام قطع خواهد شد. از طرف ديگر ابوسفيان چون از حركت مسلمانان آگاهى يافت،با انتخاب يك راه انحرافى از كنارههاى درياى سرخ،كاروان را بسرعت از منطقه خطر دور كرد و همزمان با اين عمل،از سران قريش در مكه استمداد كرد. به دنبال استمداد ابو سفيان،تعداد 950 تا 1000 نفر از مردان جنگى قريش به سوى مدينه حركت كردند.در روز 17 رمضان اين گروه با مسلمانان رودررو قرار گرفتند،در حالى كه نيروى شرك سه برابر نيروى اسلام بود. در آغاز نبرد،سه تن از دلاوران قريش كه تا دندان مسلح بودند،به نامهاى:«عتبه»(پدر هند،همسر ابو سفيان)برادر بزرگ او«شيبه»و«وليد»(فرزند عتبه)فرياد كشان به وسط ميدان جنگ آمدند و هماورد خواستند.در اين هنگام سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند و خود را معرفى كردند.قهرمانان قريش از جنگ با آنان خوددارى نموده فرياد زدند:اى محمد! افرادى كه از اقوام ما،همشان ما هستند،براى جنگ با ما بفرست. در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به«عبيدة بن حارث بن عبد المطلب»،«حمزة بن عبد المطلب»و«على عليه السلام»دستور داد به جنگ اين سه تن بروند،اين سه مجاهد شجاع،روانه رزمگاه شدند و خود را معرفى كردند.آنان هر سه نفر را براى مبارزه پذيرفتند و گفتند:همگى همشان ما هستند.از اين سه تن«حمزه»با،«شيبه»،«عبيده»با«عتبه»و«على»كه جوانترين آنها بود،با«وليد»،دايى معاويه،روبرو شدند و جنگ تن به تن آغاز گرديد.«على»و«حمزه»هر دو،هماورد خود را بسرعتبه قتل رساندند ولى ضربات متقابل ميان«عبيده»و«عتبه»هنوز ادامه داشت.و هيچ كدام بر ديگرى غالب نمىشد،از اين رو«على»و«حمزه»پس از كشتن رقيبان خود،به كمك«عبيده»شتافتند و عتبه را نيز به هلاكت رساندند على عليه السلام بعدها در يكى از نامههاى خود به معاويه با اشاره به اين حادثه نوشت: شمشيرى كه آن را در يك جنگ بر جد تو(عتبه)و دايى تو(وليد)و برادرت حنظله فرود آوردم،هم اكنون نزد من است پس از پيروزى سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قريش كه اثر خردكنندهاى در روحيه فرماندهان سپاه شرك داشت،جنگ همگانى آغاز شد و منجر به شكست فاحش ارتش شرك گرديد،به طورى كه هفتاد نفر اسير گشتند... در اين جنگ بيش از نيمى از كشته شدگان با ضرب شمشير على عليه السلام از پاى در آمدند. مرحوم شيخ مفيد سى و شش تن از كشته شدگان مشركين در جنگ بدر را نام مىبرد و مىنويسد:«راويان شيعه و سنى به اتفاق نوشتهاند كه اين عده را على بن ابى طالب عليه السلام شخصا كشته است، بجز كسانى كه در مورد قاتل آناناختلاف است و يا على در كشتن آنان با ديگران شركت داشته است» موضوعات مرتبط: برچسبها: صف آرايى مسلمانان ودلاوران قريش آغاز شد وچند حادثه كوچك آتش جنگ را شعلهور كرد.در آغاز، نبردهاى تن به تن در گرفت. سه نفر به نامهاى عتبه پدر هند(همسر ابوسفيان) وبرادر بزرگ او شيبه ووليد فرزند عتبه غرش كنان به وسط ميدان آمده وهماورد طلبيدند. نخستسه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند وخود را معرفى كردند، اما دلاوران مكه از جنگ با آنان خوددارى كردند وفرياد زدند:«يا محمد اخرج الينا اكفاءنا من قومنا» يعنى افرادى كه از اقوام ما وهمشان ما باشند براى جنگ با ما بفرست. رسول خدا به عبيدة بن حارث بن عبد المطلب وحمزه و على عليه السلام دستور داد برخيزند وپاسخ دشمن را بدهند. سه افسر عاليقدر اسلام با صورتهاى پوشيده روانه رزمگاه شدند. هر سه دلاور خود را معرفى كردند وعتبه هر سه را براى مبارزه پذيرفت وگفت: همگى همشان ما هستيد. در اينجا برخى ازمورخان، مانند واقدى، مىنويسند: هنگامى كه سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به ميدان شدند خود پيامبر آنان را از مبارزه باز داشت ونخواست كه در نخستين نبرد اسلام انصار شركت كنند وضمنا به همه افراد رسانيد كه آيين توحيد در نظر وى به قدرى ارجمند است كه حاضر شده است عزيزترين ونزديكترين افراد خود را در اين جنگ شركت دهد. از اين حيث رو كرد به بنى هاشم وگفت: برخيزيد وبا باطل نبرد كنيد; آنان مىخواهند نور خدا را خاموش سازند. برخى مىگويند در اين نبرد هر يك از رزمندگان در پى هماورد همسال خود رفت. جوانترين آنان على عليه السلام با وليد دايى معاويه، متوسط آنان، حمزه، با عتبه جد مادرى معاويه، وعبيده كه پيرترين آنان بود با شيبه شروع به نبرد كردند. ولى ابن هشام مىگويد كه شبيه هماورد حمزه وعتبه طرف نبرد عبيده بوده است. اكنون ببينيم كدام يك از اين دو نظر صحيح است.با در نظر گرفتن دو مطلب حقيقت روشن مىشود: 1) مورخان مىنويسند كه على وحمزه هماوردان خود را در همان لحظههاى نخستبه خاك افكندند، ولى ضربات ميان عبيده وهماورد او رد وبدل مىشد وهريك ديگرى را مجروح مىكرد وهيچ كدام بر ديگرى غالب نمىشد. على وحمزه پس از كشتن رقيبان خود به كمك عبيده شتافتند وطرف نبرد او را كشتند. 2) امير مؤمنان در نامهاى كه به معاويه مىنويسد چنين ياد آورى مىكند:«وعندي السيف الذي اعضضته بجدك وخالك و اخيك في مقام واحد» يعنى شمشيرى كه من آن را در يك روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاويه) ودايى تو(وليد فرزند عتبه) وبرادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است.يعنى هم اكنون نيز با آن قدرت مجهز هستم. ودر جاى ديگر مىفرمايد:«قد عرفت مواقع نضالها في اخيك و خالك و جدك وما هي من الظالمين ببعيد». يعنى تو اى معاويه مرا با شمشير مىترسانى؟ حال آنكه از جايگاههاى فرود آمدن شمشير من بر برادر ودايى وجد خود آگاه هستى ومىدانى كه همه را در يك روز از پاى در آوردم. از اين دو نامه به خوبى استفاده مىشود كه حضرت امير عليه السلام در كشتن جد معاويه دست داشته است واز طرف ديگر مىدانيم كه حمزه وحضرت على هر كدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاكت رساندهاند. هرگاه حمزه طرف جنگ عتبه (جد معاويه) باشد ديگر حضرت امير نمىتواند بفرمايد:«اى معاويه جد تو زير ضربات شمشير من از پاى در آمد» به ناچار بايد گفت كه شبيه طرف نبرد حمزه بود وعتبه هماورد عبيده بوده است كه حمزه وحضرت على پس از كشتن مبارزان خود به سوى او رفتند واو را از پاى در آوردند. موضوعات مرتبط: برچسبها: پيامبر اسلام در سال هفتم هجرت تصميم به خلع سلاح يهوديان خيبر گرفت.انگيزه رسول الله در اين اقدام دو امر بود: 1- خيبر به صورت كانون توطئه و فتنه بر ضد حكومت نوبنياد اسلامى در آمده بود و يهوديان اين قلعه بارها با دشمنان اسلام در حمله به مدينه همكارى داشتند،بويژه در جنگ احزاب نقش مهمى در تقويتسپاه احزاب داشتند. 2- گرچه در آن زمان ايران و روم به صورت دو امپراتورى بزرگ،با يكديگر جنگهاى طولانى داشتند،ولى ظهور اسلام به صورت يك قدرت سوم براى آنان قابلتحمل نبود،ازينرو هيچ بعيد نبود كه يهوديان خيبر آلت دست كسرى يا قيصر گردند و با آنها براى كوبيدن اسلام همدستشوند و يا همانطور كه مشركان را بر ضد اسلام جوان تشويق كردند،اين دو امپراتورى را نيز براى درهم شكستن قدرت اين آيين نوخاسته تشويق كنند. اين مسائل نبي اكرم را بر آن داشت كه با هزار و ششصد نفر سرباز رهسپار خيبر شود. قلعههاى خيبر داراى استحكامات بسيار و تجهيزات دفاعى فراوان بود و مردان جنگى يهود بشدت از آنها دفاع مىكردند. با مجاهدتها و دلاوريهاى سربازان ارتش اسلام قلعهها يكى پس از ديگرى اما به سختى و كندى سقوط كرد ولى دژ«قموص»كه بزرگترين دژ و مركز دلاوران آنها بود،همچنان مقاومت مىكرد و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند و سردرد شديد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مانع از آن شده بود كه خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در صحنه نبرد شخصا حاضر شود و فرماندهى سپاه را بر عهده بگيرد،ازينرو هر روز پرچم را به دستيكى از مسلمانان مىداد و ماموريت فتح آن قلعه را به وى محول مىكرد ولى آنها يكى پس از ديگرى بدون اخذ نتيجه باز مىگشتند.روزى پرچم را به دست ابو بكر و روز بعد به عمر داد و هر دو نفر بدون اينكه پيروزى به دست آورند به اردوگاه ارتش اسلام بازگشتند. تحمل اين وضع براى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بسيار سنگين بود.حضرت با مشاهده اين وضع فرمود:«فردا اين پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خداوند اين دژ را به دست او مىگشايد;كسى كه خدا و رسول خدا را دوست مىدارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مىدارند» .آن شب ياران پيامبر اسلام در اين فكر بودند كه فردا پيامبر اعظم پرچم را به دست چه كسى خواهد داد؟هنگامى كه آفتاب طلوع كرد سربازان ارتش اسلام دور خيمه پيامبر را گرفتند و هر كدام اميدوار بود كه حضرت پرچم را به دست او دهد.در اين هنگام پيامبر فرمود: على كجاست؟عرض كردند:به درد چشم دچار شده و به استراحت پرداخته است. رسول الله فرمود: امام على را بياوريد.وقتى امير مؤمنان عليه السلام آمد،حضرت براى شفاى چشم او دعا كرد و به بركت دعاى رسول الله ناراحتى على عليه السلام بهبود يافت.آنگاه پرچم را به دست او داد. على عليه السلام گفت: يا رسول الله آنقدر با آنان مىجنگم تا اسلام بياورند.پيامبر فرمود:به سوى آنان حركت كن و چون به قلعه آنان رسيدى،ابتداءا آنان را به اسلام دعوت كن و آنچه در برابر خدا وظيفه دارند(كه از آيين حق الهى پيروى كنند)به آنان يادآورى كن.به خدا سوگند اگر خدا يك نفر را به دست تو هدايت كند،بهتر از اين است كه داراى شتران سرخ موى باشى. على عليه السلام رهسپار اين ماموريتشد و آن قلعه محكم و مقاوم را با شجاعتى بىنظير فتح نمود. موضوعات مرتبط: برچسبها: سال نهم هجرت رو به اتمام بود و ماه ذى حجه و ايام حج فرا مىرسيد. شهر مكه پس از اينكه به دست پيغمبر اسلام فتح شد در برابر اسلام تسليم و خاضع گرديد و بتها در هم شكسته شد و حاكم شهر مكه نيز از طرف پيغمبر اسلام تعيين مىشد - چنانكه پيش از اين گذشت - و خلاصه از نظر سياسى و ادارى به دست مسلمانان اداره مىشداما با تمام اين احوال هنوز افراد مشرك و بتپرست در مكه و اطراف آن بسيار بودند كه به همان آيين شرك و بت پرستى روزگار به سر مىبردند و حتى در انجام مراسم حج و طواف و غيره آزادانه طبق آيين خود آنها را انجام مىدادند، در اين سال آيات سوره برائت كه متضمن دستور نقض قرارداد با مشركان و رسوا كردن منافقان و متخلفان جنگ تبوك بود بر پيغمبر اسلام نازل شد و رسول خدا(ص) مامور شد به وسيلهاى آنها را بر مشركين ابلاغ كند و جلوى مراسم غلط و عادات زشت آنها را كه به عنوان حج و طواف انجام مىدادند بگيرد و شهر مكه و مراسم حج را از آلودگى به شرك و بت پرستى پاك سازد و اساسا مشركين جزيرة العرب و كسانى كه با پيغمبر پيمانى ندارند تكليف خود را از آن تاريخ تا چهار ماه ديگر براى انتخاب مذهب حق و پذيرفتن حكومت اسلام روشن كنند. رسول خدا(ص)ابو بكر را با گروهى كه برخى شماره آنها را تا سيصد نفر نوشتهاند، مامور كرد به حجبرود و آيات مزبور را در اجتماعات حاجيان بر مردم قرائت كند. ابو بكر براى انجام ماموريتخود حركت كرد ولى پس از رفتن آنها چيزى نگذشت كه جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و اين فرمان را از جانب خداى تعالى در مورد ابلاغ آيات برائتبه آن حضرت ابلاغ نمود كه خدا مىفرمايد: «لا يؤدى عنك الا انت او رجل منك». [اين آيات را كسى از سوى تو جز خودت يا مردى كه از تو باشد شخص ديگرى نبايد ابلاغ كند!] رسول خدا(ص)به دنبال نزول اين فرمان على(ع)را طلبيد و به او دستور داد بر شتر مخصوص خود سوار شود و به دنبال ابو بكر برود و آيات را از او بگيرد و اين ماموريت مهم و خطرناك را خود او انجام دهد. على(ع)با چند تن كه از آن جمله جابر بن عبد الله بود به دنبال ابو بكر حركت كرد و به اختلاف نقل در«ذى الحليفه»يا در«روحاء»و يا در«جحفه»به او رسيد و آيات رااز او گرفت تا به مكه ببرد و آنها را كه به عنوان قطعنامهاى از طرف پيغمبر اسلام براى مشركان و كافران بود بر حاجيان ابلاغ كند. در اينجا روايات از طريق شيعه و اهل سنتبه اختلاف نقل شده و در بسيارى از روايات كه از اهل سنت نيز روايتشده و سيوطى در كتاب در المنثور و ديگران در كتابهاى خود نقل كردهاند اين گونه است كه على(ع)به ابو بكر فرمود: پيغمبر تو را مخير ساخته كه همراه من به مكه بيايى و يا از همين نقطه به سوى مدينه بازگردى ولى ابو بكر كه ترسيده بود مبادا در مذمت او آيهاى نازل شده باشد ترجيح داد به مدينه باز گردد و چون به شهر رسيد با كمال ناراحتى به نزد رسول خدا(ص)رفته و گفت: آيا درباره من چيزى بر تو نازل شده(كه مرا از اين ماموريت معزول و على(ع)را به جاى من منصوب داشتى)؟ فرمود: نه، بلكه جبرئيل به نزد من آمد و به من گفت: خداى تعالى فرموده اين آيات را نبايد كسى از سوى تو جز خودت يا كسى كه از تو باشد ابلاغ كند!ابو بكر كه اين سخن را شنيد نگرانيش برطرف شد. و در پارهاى از روايات اهل سنت آمده كه ابو بكر به عنوان امارت حج در آن سال به حج رفت و على(ع)نيز به همراه او براى ابلاغ آيات برائت و ساير دستوراتى كه مامور به ابلاغ آنها بود برفت. ولى نقل اول از جهاتى كه برخى از آنها در ذيل مىآيد معتبرتر و به صحت نزديكتر است كه بر اهل فن و تحقيق پوشيده نيست. مطلب ديگرى كه روايات اين داستان به دست مىآيد آن است كه امير المؤمنين(ع) علاوه بر ابلاغ آيات برائت مامور به ابلاغ چند دستور ديگر نيز شده بود كه در آيات برائت نبود، چنانكه در روايتى از آن حضرت نقل شده كه فرمود: من مامور به ابلاغ چهار چيز شده بودم: 1. كسى جز افراد با ايمان نبايد داخل كعبه شود. 2. كسى حق ندارد با بدن برهنه طواف كند. 3. از اين به بعد هيچ مشركى حق ندارد به مسجد الحرام وارد شود. . هر كس با رسول خدا(ص)عهد و پيمانى دارد تا پايان مدت، عهد و پيمانش محترم و پابرجاست و هر كس پيمانى و عهدى ندارد چهار ماه مهلت دارد تا تكليف خود را روشن كند. در حديث ديگرى است كه اين مواد را پيش از قرائت آيات برائت ابلاغ مىكرد و سپس آيات برائت را بر آنها مىخواند. و بدين ترتيب معلوم مىشود كه دايره ماموريت على(ع)وسيعتر از ابلاغ خصوص آيات برائتبود، زيرا از موضوع داخل نشدن افراد بىايمان در كعبه و جلوگيرى از طواف كردن با بدن برهنه، در آيات برائت ذكرى نشده بود گذشته از آنكه در خود روايتبالا و وحى الهى كه درباره ماموريت مزبور فرموده بود: «لا يؤدى عنك الا انت او رجل منك»اين ماموريت مقيد به ابلاغ آيات برائتبالخصوص نشده و نامى از ماموريتخاصى به ميان نيامده است، و به هر صورت يكى ديگر از دلايل قطعى و مسلم خلافتبلافصل على(ع) بدين ترتيب در كتابهاى اهل سنت و جماعت آمده و بدان اعتراف كردهاند، اگر چه وقتى در برابر استدلال دانشمندان بزرگوار شيعه به اين حديث قرار گرفته و نتوانستهاند آن را انكار كنند در صدد تاويل و توجيه بر آمده و سخنانى دور از انصاف و عدالت گفتهاند، كه نقل آنها و تحقيق بيشتر در اين باره از وضع تدوين اين كتاب خارج است و خواننده محترم بايد براى اطلاع بيشتر به كتابهاى كلامى و استدلالى كه درباره امامت نوشته شده و يا به تفاسير شيعه در ذيل آيات برائت مراجعه كند. و به هر صورت على(ع)به دنبال انجام ماموريتبه مكه آمد و آنچه را مامور به ابلاغ آن شده بود با كمال شجاعت و ايمان و با صدايى رسا و محكم در اجتماعات مكه و منى به مردم ابلاغ كرد و با تمام خطرهايى كه ابلاغ اين ماموريتبراى او داشت در ميان نگاههاى تند و خشم آلود و چهرههاى غضبناك مشركين ماموريتخود را با شمشير برهنهاى كه در دست داشتبه مردم ابلاغ نمود. موضوعات مرتبط: برچسبها: میگن هر وقت کسی دلش بگیره و نیاز به کمک داشته باشه میره در خونه خدا رو میزنه و به ایمه اش توسل میکنه اما آقا جون چرا هر وقت من میام در خونه تک تک شما رو میزنم در رو برام باز نمیکنید چرا جوابم رو نمیدین من گنهکارم قبول اما بخشش و لطف شما کجا رفته نکنه خدایی نکرده لطفتون کمرنگ شده شاید برای من کمرنگ شده آخه خود خدا جون هم صدای ناله های شبانه ام رو نمیشنوه یعنی دوست نداره که بشنوه باشه شاید اینطوری شما راحت باشید اما .... موضوعات مرتبط: برچسبها: واقعه غدير هرگز فراموش نمىشوداراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته است كه واقعه تاريخى غدير در تمام قرون واعصار، به صورت زنده در دلها وبه صورت مكتوب در اسناد وكتب، بماند ودر هر عصر وزمانى نويسندگان اسلامى در كتابهاى تفسيروحديث وكلام وتاريخ از آن سخن بگويند وگويندگان مذهبى در مجالس وعظ وخطابه در باره آن داد سخن دهند وآن را از فضايل غير قابل انكار حضرت على عليه السلام بشمارند. نه تنها خطبا وگويندگان، بلكه شعرا وسرايندگان بسيارى از اين واقعه الهام گرفتهاند وذوق ادبى خود را از تامل در زمينه اين حادثه واز اخلاص نسبتبه صاحب ولايت مشتعل ساختهاند وعاليترين قطعات را به صورت هاى گوناگون وبه زبانهاى مختلف از خود به يادگار نهادهاند. از اين جهت، كمتر واقعه تاريخى همچون رويداد غدير مورد توجه دانشمندان، اعم از محدث ومفسرومتكلم وفيلسوف وخطيب وشاعر ومورخ وسيره نويس، قرار گرفته است وتا اين اندازه در باره آن عنايت مبذول شده است. يكى از علل جاودانى بودن اين حديث، نزول دو آيه از آيات قرآن كريم در باره اين واقعه است وتا روزى كه قرآن باقى است اين واقعه تاريخى نيز باقى خواهد بود واز خاطرها محو نخواهد شد. جامعه اسلامى در اعصار ديرينه آن را يكى از اعياد مذهبى مى شمردهاند وشيعيان هم اكنون نيز اين روز را عيد مىگيرند ومراسمى را كه در ديگر اعياد اسلامى برپا مىدارند در اين روز نيز انجام مىدهند. از مراجعه به تاريخ به خوبى استفاده مىشود كه روز هجدهم ذى الحجة الحرام در ميان مسلمانان به نام روز عيد غدير معروف بوده است، تا آنجا كه ابن خلكان در باره مستعلى بن المستنصر مىگويد:در سال487 هجرى در روز عيد غدير كه روز هجدهم ذى الحجة الحرام است مردم با او بيعت كردند. والعبيدى در باره المستنصر بالله مىنويسد:وى در سال487 هجرى، دوازده شب به آخر ماه ذى الحجه باقى مانده بود كه درگذشت. اين شب همان شب هجدهم ذى الحجه، شب عيد غدير است. نه تنها ابن خلكان اين شب را شب عيد غدير مىنامد، بلكه مسعودى وثعالبى نيز اين شب را از شبهاى معروف در ميان امت اسلامى شمردهاند. ريشه اين عيد اسلامى به خود روز غدير باز مىگردد، زيرا در آن روز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مهاجرين وانصار، بلكه به همسران خود، دستور داد كه بر على عليه السلام وارد شوند وبه او در مورد چنين فضيلتبزرگى تبريك بگويند.زيد بن ارقم مىگويد:نخستين كسانى از مهاجرين كه با على دست دادند ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه وزبير بودند ومراسم تبريك وبيعت تا مغرب ادامه داشت. در اهميت اين رويداد تاريخى همين اندازه كافى است كه صدوده نفر صحابى حديث غدير را نقل كردهاند. البته اين مطلب به معنى آن نيست كه از آن گروه زياد تنها همين تعداد حادثه را نقل كردهاند، بلكه تنها در كتابهاى دانشمندان اهل تسنن نام صد و ده تن به چشم مىخورد. درست است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سخنان خود را در اجتماع صد هزار نفرى القاء كرد، ولى گروه زيادى از آنان از نقاط دور دستحجاز بودند واز آنان حديثى نقل نشده است. گروهى از آنان نيز كه اين واقعه را نقل كردهاند تاريخ موفق به درج آن نشده است واگر هم درج كرده به دست ما نرسيده است. در قرن دوم هجرى، كه عصر«تابعان» است، هشتاد ونه تن از آنان، به نقل اين حديث پرداختهاند. راويان حديث در قرنهاى بعد همگى از علما ودانشمندان اهل تسنن هستند وسيصد وشصت تن از آنان اين حديث را در كتابهاى خود آوردهاند وگروه زيادى به صحت واستوارى آن اعتراف كردهاند. در قرن سوم نود ودو دانشمند، در قرن چهارم چهل وسه، در قرن پنجم بيست وچهار، در قرن ششم بيست، در قرن هفتم بيست ويك، در قرن هشتم هجده، در قرن نهم شانزده، در قرن دهم چهارده، در قرن يازدهم دوازده، در قرن دوازدهم سيزده، در قرن سيزدهم دوازده ودر قرن چهاردهم بيست دانشمند اين حديث را نقل كردهاند. گروهى نيز تنها به نقل حديث اكتفا نكردهاند بلكه در باره اسناد ومفاد آن مستقلا كتابهايى نوشتهاند. طبرى، مورخ بزرگ اسلامى، كتابى به نام «الولاية في طريق حديث الغدير» نوشته، اين حديث را از متجاوز از هفتاد طريق از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده است. ابن عقده كوفى در رساله «ولايت» اين حديث را از صد وپنج تن نقل كرده است. ابوبكر محمد بن عمر بغدادى، معروف به جعانى، اين حديث را از بيست وپنج طريق نقل كرده است. تعداد كسانى كه مستقلا پيرامون خصوصيات اين واقعه تاريخى كتاب نوشتهاند بيست وشش نفر است. دانشمندان شيعه در باره اين واقعه بزرگ كتابهاى ارزندهاى نوشتهاند كه جامعتر از همه كتاب تاريخى «الغدير» است كه به خامه تواناى نويسندهنامى اسلامى علامه مجاهد مرحوم آية الله امينى نگارش يافته است ودر تحرير اين بخش از زندگانى امام على عليه السلام ازاين كتاب شريف استفاده فراوانى به عمل آمد. موضوعات مرتبط: برچسبها: پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم در سال دهم هجرت براى انجام فريضه وتعليم مراسم حجبه مكه عزيمت كرد. اين بار انجام اين فريضه با آخرين سال عمر پيامبر عزيز مصادف شد و از اين جهت آن را «حجة الوداع» ناميدند. افرادى كه به شوق همسفرى ويا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد وبيست هزار تخمين زده شدهاند. مراسم حجبه پايان رسيد وپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم راه مدينه را،در حالى كه گروهى انبوه او را بدرقه ميكردند وجز كسانى كه در مكه به او پيوسته بودند همگى در ركاب او بودند، در پيش گرفت. چون كاروان به پهنه بى آبى به نام «غدير خم» رسيد كه در سه ميلى «جحفه» قرار دارد، پيك وحى فرود آمد وبه پيامبر فرمان توقف داد. پيامبر نيز دستور داد كه همه از حركتباز ايستند وبازماندگان فرا رسند. كاروانيان از توقف ناگهانى وبه ظاهر بى موقع پيامبر در اين منطقه بى آب، آن هم در نيمروزى گرم كه حرارت آفتاب بسيار سوزنده وزمين تفتيده بود، در شگفت ماندند.مردم با خود مىگفتند: فرمان بزرگى از جانب خدا رسيده است ودر اهميت فرمان همين بس كه به پيامبر ماموريت داده است كه در اين وضع نامساعد همه را از حركتباز دارد وفرمان خدا را ابلاغ كند. فرمان خدا به رسول گرامى طى آيه زير نازل شد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس .(مائده:67) «اى پيامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده استبه مردم برسان واگر نرسانى رسالتخداى را بجا نياوردهاى; و خداوند تو را از گزند مردم حفظ مىكند». دقت در مضمون آيه ما را به نكات زير هدايت مىكند: اولا: فرمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى ابلاغ آن مامور شده بود آنچنان خطير و عظيم بود كه هرگاه پيامبر (بر فرض محال) در رساندن آن ترسى به خود راه مىداد و آن را ابلاغ نمىكرد رسالت الهى خود را انجام نداده بود، بلكه با انجام اين ماموريت رسالت وى تكميل مىشد. به عبارت ديگر، هرگز مقصود از ما انزل اليك مجموع آيات قرآن و دستورهاى اسلامى نيست. زيرا ناگفته پيداست كه هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مجموع دستورهاى الهى را ابلاغ نكند رسالتخود را انجام نداده است ويك چنين امر بديهى نياز به نزول آيه ندارد.بلكه مقصود از آن، ابلاغ امر خاصى است كه ابلاغ آن مكمل رسالتشمرده مىشود وتا ابلاغ نشود وظيفهخطير رسالت رنگ كمال به خود نمىگيرد. بنابر اين، بايد مورد ماموريتيكى از اصول مهم اسلامى باشد كه با ديگر اصول وفروع اسلامى پيوستگى داشته پس از يگانگى خدا ورسالت پيامبر مهمترين مسئله شمرده شود. ثانيا: از نظر محاسبات اجتماعى، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم احتمال مىداد كه در طريق انجام اين ماموريت ممكن است از جانب مردم آسيبى به او برسد وخداوند براى تقويت اراده او مىفرمايد: و الله يعصمك من الناس . اكنون بايد ديد از ميان احتمالاتى كه مفسران اسلامى در تعيين موضوع ماموريت دادهاند كدام به مضمون آيه نزديكتر است. محدثان شيعه و همچنين سى تن از محدثان بزرگ اهل تسنن بر آنند كه آيه در غدير خم نازل شده است وطى آن خدا به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ماموريت داده كه حضرت على عليه السلام را به عنوان «مولاى مؤمنان» معرفى كند. ولايت و جانشينى امام پس از پيامبر از موضوعات خطير و پر اهميتى بود كه جا داشت ابلاغ آن مكمل رسالتباشد وخوددارى از بيان آن، مايه نقص در امر رسالتشمرده شود. همچنين جا داشت كه پيامبر گرامى، از نظر محاسبات اجتماعى و سياسى، به خود خوف ورعبى راه دهد، زيرا وصايت وجانشينى شخصى مانند حضرت على عليه السلام كه بيش از سى وسه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهى كه از نظر سن وسال از او به مراتب بالاتر بودند بسيار گران بود. گذشته از اين، خون بسيارى از بستگان همين افراد كه دور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را گرفته بودند در صحنههاى نبرد به دستحضرت على عليه السلام ريخته شده بود وحكومت چنين فردى بر مردمى كينه توز بسيار سختخواهد بود. به علاوه، حضرت على عليه السلام پسر عمو و داماد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود وتعيين چنين فردى براى خلافت در نظر افراد كوتهبين به يك نوع تعصب فاميلى حمل مىشده است. ولى به رغم اين زمينههاى نامساعد، اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفت كه پايدارى نهضت را با نصب حضرت على عليه السلام تضمين كند ورسالت جهانى پيامبر خويش را با تعيين رهبر وراهنماى پس از او تكميل سازد. اكنون شرح واقعه غدير را پى مىگيريم: آفتاب داغ نيمروز هجدهم ماه ذى الحجه بر سرزمين غدير خم به شدت مىتابيد وگروه انبوهى كه تاريخ تعداد آنها را از هفتاد هزار تا صد وبيست هزار ضبط كرده است در آن محل به فرمان پيامبر خدا فرود آمده بودند ودر انتظار حادثه تاريخى آن روز به سر مىبردند، در حالى كه از شدت گرما رداها را به دو نيم كرده، نيمى بر سر ونيم ديگر را زير پا انداخته بودند. در آن لحظات حساس، طنين اذان ظهر سراسر بيابان را فرا گرفت ونداى تكبير مؤذن بلند شد. مردم خود را براى اداى نماز ظهر آماده كردند وپيامبر نماز ظهر را با آن اجتماع پرشكوه، كه سرزمين غدير نظير آن را هرگز به خاطر نداشت، بجا آورد وسپس به ميان جميعت آمد وبر منبر بلندى كه از جهاز شتران ترتيب يافته بود قرار گرفت وبا صداى بلند خطبهاى به شرح زير ايراد كرد: ستايش از آن خداست.از او يارى مىخواهيم وبه او ايمان داريم وبر او توكل مىكنيم واز شر نفسهاى خويش وبدى كردارهايمان به خدايى پناه مىبريم كه جز او براى گمراهان هادى وراهنمايى نيست; خدايى كه هركس را هدايت كرد براى او گمراه كنندهاى نيست. گواهى مىدهيم كه خدايى جز او نيست ومحمد بنده خدا وفرستاده اوست. هان اى مردم، نزديك است كه من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم. ومن مسئولم و شما نيز مسئول هستيد. در باره من چه فكر مىكنيد؟ ياران پيامبر گفتند: گواهى مىدهيم كه تو آيين خدا را تبليغ كردى ونسبتبه ما خيرخواهى ونصيحت كردى ودر اين راه بسيار كوشيدى خداوند به تو پاداش نيك بدهد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، وقتى مجددا آرامش بر جمعيتحكمفرما شد، فرمود: آيا شما گواهى نمىدهيد كه جز خدا، خدايى نيست ومحمد بنده خدا وپيامبر اوست؟ بهشت ودوزخ ومرگ حق است وروز رستاخيز بدون شك فرا خواهد رسيد وخداوند كسانى را كه در خاك پنهان شدهاند زنده خواهد كرد؟ ياران پيامبر گفتند: آرى، آرى، گواهى مىدهيم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ادامه داد: من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مىگذارم; چگونه با آنها معامله خواهيد كرد؟ناشناسى پرسيد: مقصود از اين دو چيز گرانبها چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ثقل اكبر كتاب خداست كه يك طرف آن در دستخدا وطرف ديگرش در دستشماست. به كتاب او چنگ بزنيد تا گمراه نشويد. وثقل اصغر عترت واهل بيت من است. خدايم به من خبر داده كه دو يادگار من تا روز رستاخيز از هم جدا نمىشوند. هان اى مردم،بركتاب خدا وعترت من پيشى نگيريد واز آن دو عقب نمانيد تا نابود نشويد. در اين موقع پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستحضرت على عليه السلام را گرفت و بالا برد، تا جايى كه سفيدى زير بغل او بر همه مردم نمايان شد وهمه حضرت على عليه السلام را در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديدند و او را به خوبى شناختند ودريافتند كه مقصود از اين اجتماع مسئلهاى است كه مربوط به حضرت على عليه السلام است و همگى با ولع خاصى آماده شدند كه به سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گوش فرا دهند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هان اى مردم، سزاوارترين فرد بر مؤمنان از خود آنان كيست؟ ياران پيامبر پاسخ دادند:خداوند و پيامبر او بهتر مىدانند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ادامه داد: خداوند مولاى من و من مولاى مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان اولى وسزاوارترم. هان اى مردم،«هر كس كه من مولا و رهبر او هستم، على هم مولا ورهبر اوست». رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين جمله آخر را سه بار تكرار كرد وسپس ادامه داد: پروردگارا، دوستبدار كسى را كه على را دوستبدارد ودشمن بدار كسى را كه على را دشمن بدارد.خدايا، ياران على را يارى كن ودشمنان او را خوار وذليل گردان. پروردگارا، على را محور حق قرار ده. سپس افزود: لازم استحاضران به غايبان خبر دهند وديگران را از اين امر مطلع كنند. هنوز اجتماع با شكوه به حال خود باقى بود كه فرشته وحى فرود آمد وبه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم بشارت داد كه خداوند امروز دين خود را تكميل كرد ونعمتخويش را بر مؤمنان بتمامه ارزانى داشت. در اين لحظه، صداى تكبير پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بلند شد وفرمود: خدا را سپاسگزارم كه دين خود را كامل كرد و نعمتخود را به پايان رسانيد واز رسالت من و ولايت على پس از من خشنود شد. پيامبر از جايگاه خود فرود آمد وياران او، دسته دسته، به حضرت على عليه السلام تبريك مىگفتند واو را مولاى خود ومولاى هر مرد وزن مؤمنى مىخواندند. در اين موقع حسان بن ثابت، شاعر رسول خدا، برخاست واين واقعه بزرگ تاريخى را در قالب شعرى با شكوه ريخت وبه آن رنگ جاودانى بخشيد. از چكامه معروف او فقط به ترجمه دو بيت مىپردازيم: پيامبر به حضرت على فرمود:برخيز كه من تو را به پيشوايى مردم وراهنمايى آنان پس از خود برگزيدم.هر كس كه من مولاى او هستم، على نيز مولاى او است. مردم! بر شما لازم است از پيروان راستين ودوستداران واقعى على باشيد. آنچه نگارش يافتخلاصه اين واقعه بزرگ تاريخى بود كه در مدارك دانشمندان اهل تسنن وارد شده است. در كتابهاى شيعه اين واقعه به طور گستردهتر بيان شده است. مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج خطبه مشروحى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل مىكند كه علاقهمندان مىتوانند به آن كتاب مراجعه كنند. موضوعات مرتبط: برچسبها:
اين ماموريت در سال هشتم هجرى رخ داد.بايد توجه كرد كه بيشتر مورخان و نويسندگان كتب سيره نوشتهاند كه ماموريت على (ع) به يمن دو مرتبه يكى در سال هشتم و ديگرى در سال دهم هجرى بوده است.از جمله كسانى كه بر اين قول تصريح كردهاند ابن هشام است.وى در سيره خود مىنويسد: على بن ابيطالب دو بار به غزوه يمن رفت.ابن سعد نيز در طبقات الكبير مىگويد: پس سريه على بن ابيطالب در يمن است.گفته مىشود آن حضرت دو بار در آنجا به جنگ رفت.يك بار در سال دهم هجرى بوده است.اما ابن سعد فقط به ذكر همين غزوه اكتفا كرده و به غزوهاى كه در سال هشتم روى داد اشارهاى نكرده است.دحلان در سيره خود نيز همين مطالب را تصريح كرده است. اما آنچه به نظر نگارنده مىرسد آن است كه غزوه يمن سه بار صورت پذيرفته استيكى در سال هشتم هجرى و ديگرى در بين سال هشتم و نهم و غزوه سوم در سال دهم هجرى بوده است. فرستادن على (ع) به يمن در آخر سال هشتم هجرىاین واقعه پس از فتح مكه روى داد.پيغمبر، على (ع) را به سوى همدان فرستاد تا ايشان را به پذيرش آيين اسلام دعوت كند.همدانيان نيز همگى در يك روز به اسلام گرويدند. شيخ مفيد گويد: از جمله فضايل و مناقب على (ع) ، موردى است كه تمام نويسندگان اجماع كردهاند.جريان از اين قرار بود كه پيامبر خالد بن وليد را به همراهى چند تن ديگر كه براء بن عازب نيز در ميان آنان بود، براى فراخواندن مردم يمن به آيين اسلام، به آن ديار روانه كرد.خالد مدت شش ماه مردم را به پذيرش آيين اسلام دعوت مىكرد اما هيچ كس به دعوت او پاسخ نگفت.اين مطلب خاطر پيامبر را آزرده ساخت و امير المؤمنين را فراخواند و به او دستور داد و خالد و همراهانش را از يمن بازگرداند و فرمود: اگر كسى از همراهان خالد مىخواست تو را همراهى كند او را از اين كار بازندار.براء بن عازب گويد: من از كسانى بودم كه على (ع) را در اين ماموريت همراهى مىكردم.چون به ابتداى سرزمين يمن رسيديم و مردم از ورود ما خبردار شدند همگى اجتماع كردند.على (ع) نماز صبح را با ما گزارد.پس در برابر ما براى سخنرانى برخاست و خداوند را حمد و ثنا گفت و آن گاه نامه رسول خدا را بر مردم همدان قرائت كرد.مردم همدان در آن روز همگى اسلام آوردند و آن حضرت در نامهاى خبر اسلام آوردن آنان را براى رسول خدا نوشت.چون پيامبر نامه او را خواند خوشحال شد و به سجده درافتاد.و خداى را سپاس گفت و آن گاه سر خود را بلند كرد و نشست و فرمود: سلام بر همدان باد!پس از مسلمان شدن مردم همدان، اهل يمن نيز به آيين اسلام گرويدند. ابن اثير گويد: پيامبر (ص) سه بار فرمود: سلام بر همدان باد!در سيره حلبيه آمده است: رسول خدا، خالد بن وليد را به سوى قبيله همدان از سرزمين يمن فرستاد تا آنان را به اسلام بخواند.براء مىگويد: من نيز جزو همراهان خالد بودهام.ما در همدان شش ماه ماندگار شديم و مردم آنجا را به اسلام فراخوانديم اما هيچ يك از ايشان به دعوت ما پاسخ مثبت نگفت.آنگاه پيامبر، على بن ابيطالب را فرستاد و به او فرمان داد تا خالد را از همدان بازگرداند و خود به جاى او در آن شهر به تبليغ اسلام مشغول شود.چون ما (با على (ع) ) به نزديك مردم همدان رسيديم آنان به استقبال ما آمدند و على (ع) با ما نماز صبح را خواند.پس ما را به يك صف درآورد و در برابر ما قرار گرفت و نامه رسول خدا را كه ايشان را به اسلام دعوت كرده بود، خواند.آن گاه مردم همدان همگى به اسلام گرويدند.... در سيره دحلان به نقل از بخارى از براء نوشته شده است: رسول خدا (ص) ما را به همراه خالد، روانه يمن كرد.پس از مدتى نيز على (ع) را به جاى خالد فرستاد و به او فرمود: از هر كس از همراهان خالد كه مىخواهد در ركاب تو باشد، جلوگيرى مكن و نيز هر كس را كه مىخواهد بازگردد، اجازه بازگشتبده.من جزو كسانى بودم كه با على (ع) همراه شدم.و اوقيههايى چند به غنيمت گرفتم چون به نزديك همدان رسيديم مردم به سوى ما بيرون آمدند.على (ع) با ما نماز گزارد و ما را در يك صف مرتب كرد آنگاه پيش روى ما برخاست و نامه رسول خدا را براى همدانيان خواند.پس از آن مردم همدان يكپارچه به اسلام گرويدند.آنگاه على (ع) خبر مسلمان شدن همدانيان را براى پيامبر، نگاشت.چون رسول خدا، نامه على را خواند به سجده افتاد و سپس سربلند كرد و فرمود: سلام بر همدان باد!سپس على (ع) و همراهانش پس از بازگشت از طايف و تقسيم غنايم آن به جعرانه گسيل شدند.و از همين روز همدان جزو ياران على (ع) و شيعيان خالص آن حضرت درآمدند.بدان گونه كه وقتى اربد خزارى پيش از جنگ صفين بر على (ع) حمله و فرار كرد، همدانيان به تعقيب او پرداختند و در بازار براذين به او رسيدند و وى را در زير قدمها و به وسيله مشت و نيام شمشيرهاى خود كشتند. شاعرى در اين باره سروده است: به پروردگارم پناه مىبرم از آنكه مرگ من مانند مرگ اربد در بازار براذين باشد. همدانيان به نوبت او را با ضربه كفشهايشان زدند و هنگامى كه دستى بالا مىرفت دست ديگرى بر او فرود مىآمد. امير المؤمنين (ع) نيز در روز صفين خطاب به همدانيان فرمود: اى مردم همدان شما زره و نيزه من هستيد.و نيز درباره آنان فرمود: اگر من نگاهبان در بهشت مىبودم به همدان مىگفتم كه با آرامش و امنيتبه بهشت وارد شويد. شيخ مفيد گويد: اين منقبت تنها به امير المؤمنين (ع) تعلق دارد و كس ديگرى از صحابه نتوانسته استبه مانند اين منقبت و يا منقبتى نزديك به آن دستيابد.زيرا وقتى كه پيامبر از چگونگى جريان كار خالد مطلع شد و از تباه شدن كار مىترسيد جز على (ع) كسى را پيدا نكرد كه بتواند به جبران اين كار اقدام كند.پس على را براى اين ماموريت انتخاب كرد و على نيز به بهترين وجه، به انجام اين كار پرداخت و برابر عادت الهى، بار ديگر توفيق نصيب وى شد و توانست آن طور كه دلخواه پيامبر بود اين ماموريت را به آخر رساند و به بركتسعى و شفقت و تدبير و نيت پاك آن حضرت (ع) در اطاعت از خداوند عدهاى با راهنماييهاى او به هدايت رسيدند و به اسلام گرويدند و دين آبادى پذيرفت و ايمان نيرو گرفت.چون اين كار مطابق با فرمايش پيامبر انجام پذيرفت اين حضرت بسيار خرسند شد و شادى خود را براى تمام مسلمانان آشكار كرد.و اين نكته به اثبات رسيده است كه هر چه سود كردار بندگى بيشتر باشد آن كردار هم بزرگتر خواهد شد و هر چه ضرر معصيتبيشتر باشد آن معصيت نيز بزرگتر خواهد شد.از همين روى پيامبران از نظر ثواب و اجر بزرگترين مخلوقاتند زيرا نفعى كه از دعوت ايشان عايد مىشود از ساير اعمال مردمان ديگر بيشتر است. در اينجا از سوى برخى از راويان و مورخان اشتباهى پديدار شده و آنچه را در سال دهم هجرى رخ داده به اين سال نسبت دادهاند.و بر عكس آنچه را در اين سال (هشتم) روى داده منسوب به سال دهم كردهاند.دحلان در سيره خود مىنويسد: در برخى از روايات آمده است: رسول خدا على (ع) را در رمضان سال دهم هجرى فرستاد و در يك روز همه مردم همدان اسلام پذيرفتند.پسر على نامهاى به پيامبر نگاشت و او را از اين امر مطلع كرد.چون پيامبر اين نامه را خواند به سجده افتاد و پس از مدتى نشست و فرمود: سلام بر همدان باد! آنگاه دحلان خود گويد: سخن برخى از راويان كه اين واقعه را در سال دهم ذكر كردهاند توهمى بيش نيست.زيرا فرستادن على به سوى يمن در سال دهم هجرت نبوده است.بلكه در اين سال پيغمبر، على را به سوى بنى مذحج روانه كرد و فرستادن وى به همدان در سال هشتم هجرى، پس از فتح مكه، بوده و على (ع) دو بار به سوى يمن به ماموريت رفته است.دحلان پس از ذكر حديثبخارى، كه در پيش آن را نقل كرديم، مىگويد: اين روايت صراحت دارد كه ماموريت نخست على (ع) در اواخر سال هشتم هجرى و به همدان ماموريت دوم او در رمضان سال دهم هجرى و به مذحجبوده است. ابن اثير از مورخانى است كه نوشته ماموريت على (ع) به يمن و مسلمان كردن همدانيان در سال دهم هجرى روى داده است. فرستادن على (ع) به عنوان قاضى به يمن در ميان سالهاى هشتم و نهم هجري
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |