اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سایت خدماتی بیست تولز

ابزار و قالب وبلاگبیست تولزکد دعای فرج آقا امام زمان ( عج )
علی مشکل گشا

علی مشکل گشا
هر زمان می گفت از صدق و صفا / مشکلم بگشا تو ای مشکل گشا
قالب وبلاگ

اين وصيت، گرچه خطاب به حسنين - عليهما السلام - است ولى در حقيقت‏براى تمام بشر تا پايان عالم است. اين وصيت را عده‏اى از محدثان ومورخانى كه قبل از مرحوم سيد رضى وبعد از او مى‏زيسته‏اند با ذكر سند نقل كرده‏اند.  البته اصل صيت‏بيشتر از آن است كه مرحوم سيد رضى در نهج البلاغه آورده است. اينك قسمتى از آن را مى‏آوريم:

اوصيكما بتقوى الله و ان لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما و لا تاسفا على شي‏ء منها زوي عنكما و قولا بالحق و اعملا للاجر و كونا للظالم خصما وللمظلوم عونا.

شما را به تقوى وترس از خدا سفارش مى‏كنم واينكه در پى دنيا نباشيد، گرچه دنيا به سراغ شما آيد وبر آنچه از دنيا از دست مى‏دهيد تاسف مخوريد. سخن حق را بگوييد وبراى اجر وپاداش (الهى) كار كنيد ودشمن ظالم وياور مظلوم باشيد.

اوصيكما وجميع ولدي واهلي و من بلغه كتابي بتقوى الله و نظم امركم وصلاح‏ذات بينكم، فاني سمعت جدكمصلى الله عليه و آله و سلم يقول:«صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة والصيام‏».

من، شما وتمام فرزندان وخاندانم وكسانى را كه اين وصيتنامه‏ام به آنان مى‏رسد به تقوى وترس از خداوند ونظم امور خود واصلاح ذات البين سفارش مى‏كنم، زيرا كه من ازجد شما صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود:اصلاح ميان مردم از يك سال نماز وروزه برتر است.

الله الله في الايتام فلا تغبوا افواههم ولا يضيعوا بحضرتكم.والله الله في جيرانكم فانهم وصية نبيكم.ما زال يوصي بهم حتى ظننا انه سيورثهم.

خدا را خدا را در مورد يتيمان; نكند كه گاهى سير وگاهى گرسنه بمانند; نكند كه در حضور شما، در اثر عدم رسيدگى از بين بروند.

خدا را خدا را كه در مورد همسايگان خود خوشرفتارى كنيد، چرا كه آنان مورد توصيه وسفارش پيامبر شما هستند. وى همواره نسبت‏به همسايگان سفارش مى‏فرمود تا آنجا كه ما گمان برديم به زودى سهميه‏اى از ارث برايشان قرار خواهد داد.

والله الله في القرآن لا يسبقكم بالعمل به غيركم.و الله الله في الصلاة فانها عمود دينكم.و الله الله في بيت ربكم لا تخلوه ما بقيتم فانه ان ترك لم تناظروا.

خدا را خدا را در توجه به قرآن; نكند كه ديگران در عمل به آن از شما پيشى گيرند. خدا را خدا را در مورد نماز، كه ستون دين شماست. خدا را خدا را در مورد خانه پروردگارتان; تا آن هنگام كه زنده هستيد آن را خالى نگذاريد، كه اگر خالى گذارده شود مهلت داده نمى‏شويد وبلاى الهى شما را فرا مى‏گيرد.

والله الله في الجهاد باموالكم وانفسكم و السنتكم في سبيل الله. وعليكم بالتواصل والتباذل واياكم والتدابر و التقاطع. لا تتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلا يستجاب لكم.

خدا را خدا را در مورد جهاد با اموال وجانها وزبانهاى خويش در راه خدا. وبر شما لازم است كه پيوندهاى دوستى ومحبت را محكم كنيد وبذل وبخشش را فراموش نكنيد واز پشت كردن به هم وقطع رابطه برحذر باشيد. امر به معروف ونهى از منكر را ترك مكنيد كه اشرار بر شما مسلط مى‏شوند وسپس هرچه دعا كنيد مستجاب نمى‏گردد.

سپس فرمود:

اى نوادگان عبد المطلب، نكند كه شما بعد از شهادت من دست‏خود را از آستين بيرون آوريد ودر خون مسلمانان فرو بريد وبگوييد اميرمؤمنان كشته شد واين بهانه‏اى براى خونريزى شود.

...الا لا تقتلن بي الا قاتلي. انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة، و لا تمثلوا بالرجل، فاني سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول:«اياكم و المثلة و لو بالكلب العقور».

آگاه باشيد كه به قصاص خون من تنها قاتلم را بايد بكشيد. بنگريد كه هرگاه من از اين ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها يك ضربت‏بزنيد تا ضربتى در برابر ضربتى باشد. وزنهار كه او را مثله نكنيد(گوش وبينى واعضاى او را نبريد)، كه من از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود:«از مثله كردن بپرهيزيد، گرچه نسبت‏به سگ گزنده باشد».


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, ] [ 12:29 ] [ علی ] [ ]

 

شهادت در محراب عبادت

جنگ نهروان پايان يافت وعلى عليه السلام به كوفه مراجعت فرمود، ولى عده‏اى از خوارج كه در نهروان توبه كرده بودند دوباره زمزمه مخالفت‏سردادند وبناى فتنه وآشوب گذاشتند.

على عليه السلام براى آنان پيام فرستاد وآنان را به آرامش دعوت كرد واز مخالفت‏با حكومت‏برحذر داشت، ولى چون از هدايت ايشان نااميد شد با قدرت آن گروه ماجراجو وطغيانگر راتار ومار كرد ودر نتيجه برخى از آنان كشته وزخمى شدند وعده‏اى هم پا به فرار گذاشتند. يكى از فراريان خوارج، عبدالرحمان بن ملجم از قبيله مراد بود كه به مكه گريخت.

فراريان خوارج مكه را مركز عمليات خود قرار دادند وسه تن از آنان به نامهاى عبدالرحمان بن ملجم مرادى وبرك بن عبد الله وعمرو بن بكر تميمى در يكى از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز وخونريزيها وجنگهاى داخلى را بررسى كردند و از نهروان وكشتگان خود ياد كردند وسرانجام به اين نتيجه رسيدند كه باعث اين خونريزى وبرادر كشى على عليه السلام ومعاويه وعمروعاص هستند واگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند مسلمانان تكليف خود را خواهند دانست وبه ميل خود خليفه‏اى انتخاب خواهند كرد. پس اين سه نفر با هم پيمان بستند وآن را به سوگند مؤكد كردند كه هر يك از آنان متعهد كشتن يكى از سه نفر گردد.

ابن ملجم متعهد قتل على عليه السلام شد وعمرو بن بكر عهده‏دار كشتن عمروعاص گرديد وبرك بن عبدالله نيز قتل معاويه را به عهده گرفت .  نقشه اين توطئه به طور محرمانه در مكه كشيده شد وبراى اينكه هر سه نفر در يك وقت هدف خود را عملى سازند، شب نوزدهم ماه مبارك رمضان را تعيين كردند وهر يك براى انجام ماموريت‏خود به سوى شهر مورد نظر خود حركت كرد. عمروبن بكر براى كشتن عمروعاص به مصر رفت وبرك بن عبد الله براى قتل معاويه به سوى شام حركت كرد وابن ملجم نيز راهى كوفه شد. 

برك بن عبدالله در شام به مسجد رفت ودر شب موعود در صف اول به نماز ايستاد ودر حالى كه معاويه سر به سجده داشت‏با شمشير به او حمله كرد ولى، در اثر اضطراب روحى ودستپاچگى، شمشير او به خطا رفت وبه جاى سر بر ران معاويه فرود آمد ومعاويه زخم شديدى برداشت. او را فورا به خانه‏اش منتقل كردند وبسترى شد. وقتى ضارب را در پيش او حاضر كردند معاويه از او پرسيد:چگونه بر اين كار جرات كردى؟ گفت:امير مرا معاف دارد تا مژده‏اى به او بدهم. معاويه گفت:مژده تو چيست؟ برك گفت: على را امشب يكى از همدستهاى من كشته است واگر باور ندارى مرا توقيف كن تا خبر آن به تو برسد، واگر كشته نشده باشد من تعهد مى كنم كه بروم واو را بكشم وباز نزد تو آيم. معاويه او را تا رسيدن خبر قتل على عليه السلام نگه داشت وچون خبر مسلم شد او را رها كرد وبنابه نقل ديگر همان وقت او را به قتل رساند. 

طبيبان چون زخم معاويه را معاينه كردند گفتند:اگر امير اولادى نخواهد مى توان با دوا معالجه كرد وگرنه محل زخم بايد با آتش داغ شود.معاويه از داغ كردن با آتش ترسيد وبه قطع نسل راضى شد وگفت: يزيد وعبدالله براى من كافى هستند.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, ] [ 11:36 ] [ علی ] [ ]

 

گسترش اسلام، پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، در ميان اقوام وملل گوناگون سبب شد كه مسلمانان با يك رشته حوادث نوظهور رو به رو شوند كه حكم آنها در كتاب خدا و احاديث پيامبر گرامى وارد نشده بود.زيرا آيات مربوط به احكام وفروع محدود است واحاديثى كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در باره واجبات ومحرمات در اختيار امت‏بود از چهار صد حديث تجاوز نمى‏كرد.  از اين جهت، مسلمانان در حل بسيارى از مسائل كه نص قرآنى وحديث نبوى در باره‏آنها وارد نشده است‏با مشكلاتى مواجه مى‏شدند.

اين مشكلات، گروهى را بر آن داشت كه در اين رشته از مسائل به عقل وراى خويش عمل كنند وبا استفاده از معيارهاى ناصحيح، حكم حادثه را تعيين كنند. اين گروه را «اصحاب راى‏» مى‏ناميدند. آنان، به جاى استناد به دليل شرعى قطعى از كتاب وسنت، موضوعات را از نظر مصالح ومفاسد ارزيابى مى‏كردند وبا ظن وگمان حكم خدا را تعيين مى‏كردند وفتوا مى‏دادند.

خليفه دوم با اينكه خود در برخى از موارد، در برابر نصوص، به راى خويش عمل مى‏كرد وموارد آن در تاريخ ضبط شده است، اما نسبت‏به اصحاب راى بى مهر بود ودر باره آنان چنين مى‏گفت:

صاحبان راى، دشمنان سنتهاى پيامبرند. آنان نتوانستند احاديث پيامبر را حفظ كنند واز اين جهت‏به راى خود فتوا داده‏اند. گمراه شدند وگمراه كردند.آگاه باشيد كه ما پيروى مى‏كنيم واز خود شروع نمى‏كنيم ; تابع مى‏گرديم وبدعت نمى‏گذاريم. ما به احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنگ مى‏زنيم وگمراه نمى‏شويم.

با اينكه ياد آور شديم كه خليفه دوم در مواردى در برابر نصوص، به راى خود عمل مى‏كرد ودر مواردى بر اثر نبودن دليل، از پيش خود، راى ونظر مى‏داد، ولى در بسيارى از موارد به باب علم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، حضرت اميرمؤمنان -عليه السلام، مراجعه مى‏كرد.

اميرمؤمنان، به تصريح پيامبر اكرم، گنجينه علوم نبوى بودووارث احكام الهى، وبه آنچه كه امت تا روز رستاخيز به آن نياز داشت عالم بودودر ميان امت فردى داناتر ازا و نبود. از اين رو، در دهها مورد، كه تاريخ به ضبط قسمتى از آن موفق شده است، خليفه دوم از علوم امام -عليه السلام استفاده كرد وورد زبان او اين جملات يا مشابه آنها بود:

«عجزت النساء ان يلدن مثل علي بن ابي طالب‏».

زنان ناتوانند ازاينكه مانند على را بزايند.

«اللهم لا تبقني لمعضلة ليس لها ابن ابي طالب‏».

خداوندا، مرا در برابر مشكلى قرار مده كه در آن فرزند ابوطالب نباشد.

اكنون براى نمونه، برخى از موارد را ياد آور مى‏شويم.

1- مردى از همسر خود به عمر شكايت‏برد كه شش ماه پس از عروسى بچه آورده است. زن نيز مطلب را پذيرفته، اظهار مى‏داشت كه قبلا با كسى رابطه‏اى نداشته است.خليفه نظر داد كه زن بايد سنگسار شود. ولى امام عليه السلام از اجراى حد جلوگيرى كرد وگفت كه زن، از نظر قرآن، مى‏تواند بر سر شش ماه بچه بياورد، زيرا در آيه‏اى دوران باردارى وشير خوارى سى ماه معين شده است:

وحمله و فصاله ثلثون شهرا . (احقاف:15)

در آيه‏اى ديگر، تنها دوران شير دادن دو سال ذكر شده است:

وفصاله في عامين .(لقمان:14)

اگر دو سال را از سى ماه كم كنيم براى مدت حمل شش ماه باقى مى‏ماند.

عمر پس از شنيدن منطق امام عليه السلام گفت:«لولا علي لهلك عمر».

2- در دادگاه خليفه دوم ثابت‏شد كه پنج نفر مرتكب عمل منافى عفت‏شده‏اند. خليفه در باره‏همه آنان به يكسان قضاوت كرد، ولى امام عليه السلام نظر او را صائب ندانست وفرمود كه بايد از وضع آنان تحقيق شود.اگر حالات آنان مختلف باشد، طبعاحكم خدا نيز مختلف خواهد بود.

پس از تحقيق،امام عليه السلام فرمود: يكى را بايد گردن زد، دومى را بايد سنگسار كرد، سومى را بايد صد تازيانه زد، چهارمى را بايد پنجاه تازيانه زد، پنجمى را بايد ادب كرد.

خليفه از اختلاف حكم امام انگشت تعجب به دندان گرفت وسبب آن را پرسيد امام فرمود:

اولى كافر ذمى است وجان كافر تا وقتى محترم است كه به احكام ذمه عمل كند، اما وقتى احكام ذمه را زير پا نهاد سزاى او كشتن است.دومى مرتكب زناى محصن شده است وكيفر او در اسلام سنگسار كردن است. سومى جوان مجردى است كه خود را آلوده كرده وجزاى او صد تازيانه است. چهارمى غلام است وكيفر اونصف كيفر فرد آزاد است.پنجمى ديوانه است.

دراين هنگام خليفه گفت:

«لا عشت في امة لست فيها يا ابا الحسن!»در ميان جمعى نباشم كه تو اى ابو الحسن در آن ميان نباشى.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, ] [ 10:27 ] [ علی ] [ ]

 

 

دوست ودشمن بر سادگى وكم عمقى ابوموسى اتفاق نظر داشتند و او را «چاقوى كند وبى دسته‏» وكم ظرفيت مى‏خواندند.ولى على عليه السلام چه مى‏توانست‏بكند؟دوستان ساده لوح وبى ظرفيت او كه غالبا از همان قماش ابوموسى بودند، دو مطلب را بر او تحميل كردند: هم اصل حكميت را وهم شخص حكم را.

امام عليه السلام به هنگام اعزام ابوموسى به «دومة الجندل‏» با او وبا دبير خود عبيد الله بن ابى رافع چنين به سخن پرداخت:

امام عليه السلام خطاب به ابوموسى:«احكم بكتاب الله و لا تجاوزه‏» يعنى: براساس كتاب خدا داورى كن و از آن گام فراتر منه.

وقتى ابوموسى به راه افتاد، امام فرمود: مى‏بينم كه او در اين جريان فريب خواهد خورد.

عبيد الله، اگر جريان چنين است و او فريب خواهد خورد چرا او را اعزام مى‏كنى؟

امام(ع):«لوعمل الله في خلقه بعلمه ما احتج عليهم بالرسل‏».  يعنى:اگر خداوند با علم خود با بندگانش رفتار مى‏كرد ديگر براى آنان پيامبرانى اعزام نمى‏كرد وبه وسيله آنان با ايشان احتجاج نمى‏نمود.

گفتگوى فرمانده نظامى امام با ابوموسى

شريح بن هانى، فرماندهى كه امام عليه السلام او را در راس يك گروه چهارصد نفرى به دومة الجندل اعزام كرد، دست ابوموسى را گرفت وبه او چنين گفت: تو مسئوليت‏بزرگى را به دوش گرفته‏اى، كارى كه شكاف آن مرمت پذير نيست.بدان اگر معاويه بر عراق مسلط شود ديگرعراقى وجود ندارد، ولى اگر على بر شام مسلط شودبراى شاميان مشكلى وجود نخواهد داشت.تو در آغاز حكومت امام از خود وقفه نشان دادى; اگر باز چنين كارى كنى گمان به يقين واميد به نوميدى تبديل مى‏شود.

ابوموسى در پاسخ او گفت:گروهى كه مرا متهم مى‏سازند شايسته نيست كه مرا به داورى برگزينند تا باطل را از آنان دفع وحق را بر ايشان جلب كنم.

نجاشى، شاعر معروف سپاه امام ودوست ديرينه ابوموسى، طى اشعارى او را به رعايت‏حق وعدالت توصيه كرد وچون آن اشعار را بر ابوموسى خواندند گفت:از خدا مى‏خواهم كه افق روشن گردد وطبق رضاى خدا انجام وظيفه كنم.

گفتگوى احنف با ابوموسى

آخرين فردى كه با ابوموسى وداع كرد احنف بود.وى دست ابوموسى را گرفت وبه او چنين گفت:عظمت كار را درك كن وبدان كه كار ادامه دارد. اگر عراق را ضايع كنى ديگر عراقى نيست.از مخالفت‏خدا بپرهيز كه خدا دنيا وآخرت را براى تو جمع مى‏كند.اگر فردا با عمروعاص روبه رو شدى، تو ابتدا به سلام مكن، هرچند سبقت‏بر سلام سنت است ولى او شايسته اين كار نيست.دست در دست او مگذار، زيرا دست تو امانت امت است.مبادا تورا در صدر مجلس بنشاند، كه اين كار خدعه وفريب است. از اينكه با تو در اطاق تنها سخن بگويد بپرهيز، زيرا ممكن است در آنجا گروهى را، به عنوان شهود، مخفى سازد تا بر ضد تو گواهى دهند.

آن گاه احنف براى آزمودن اخلاص ابوموسى نسبت‏به امام عليه السلام به او چنين پيشنهاد كرد:

اگر با عمرو در باره امام به توافق نرسيدى به او پيشنهاد كن كه عراقيان مى‏توانند از قريشيان ساكن شام كسى را به عنوان خليفه برگزينند واگر اين را نپذيرفتند پيشنهاد ديگرى كن وآن اينكه شاميان مى‏توانند از قريشيان ساكن عراق فردى را به عنوان خليفه انتخاب كنند.  ابوموسى در برابر اين سخن را كه به معنى عزل امام عليه السلام از خلافت وتعيين خليفه ديگر بود، شنيد ولى واكنشى نشان نداد.

احنف فورا به محضر امام عليه السلام بازگشت وجريان را به او گفت ويادآور شد كه ما كسى را براى احقاق حق خود اعزام مى‏كنيم كه از خلع وعزل تو پروايى ندارد. امام عليه السلام فرمود:«ان الله غالب على امره‏». احنف يادآور شد كه اين كار مايه ناراحتى ماست.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, ] [ 9:14 ] [ علی ] [ ]

جنگ تمام عيار در صفين، به سبب طولانى شدن وفزونى تلفات سپاه شام، معاويه را برآن داشت كه به هر نحو كه ممكن است امام عليه السلام را به صلح وسازش ومتاركه نبرد وبازگشت هر دو سپاه به منطقه اوليه وادار سازد واين كار را از طرقى آغاز كرد كه اهم آنها سه راه بود:

1- مذاكره با اشعث‏بن قيس.

2- مذاكره با قيس بن سعد.

3- نگارش نامه به امام(ع).

اما اين نقشه‏ها به جهت قوت روحيه سپاه امام عليه السلام نقش بر آب شد، تا اينكه سرانجام حادثه‏«ليلة الهرير» رخ داد ونزديك بود سازمان نظامى معاويه به كلى متلاشى شود. اما فريبكارى معاويه وساده لوحى عراقيان وتلاش ستون پنجم شام در داخل سپاه امام عليه السلام جريان را به نفع سپاه شام تغيير داد. اينك تفصيل مذاكرات ملاقاتهاى معاويه:

1- معاويه برادر خود عتبة بن ابى سفيان را كه مرد سخنورى بود به حضور طلبيد وبه او ماموريت داد كه با اشعث‏بن قيس كه نفوذ قابل ملاحظه‏اى در سپاه امام داشت ملاقات كند و از او بخواهد كه بر بازماندگان از طرفين ترحم كند.

عتبه خود را به خط مقدم رسانيد واز همان جا خود را معرفى كرد واشعث را طلبيد تا پيام معاويه را به او برساند. اشعث او را شناخت وگفت:مرد اسرافگرى است كه بايد با او ملاقات كند.خلاصه پيام عتبه اين بود:اگر بنا بود معاويه با كسى جز على ملاقات كند با تو ملاقات مى‏كرد، چه تو رئيس مردم عراق وبزرگ اهل يمن هستى وداماد عثمان وكارگزار او بودى. حساب تو با مالك وعدى بن حاتم جداست.اشتر قاتل عثمان وعدى جزو محركان اين كار است.من نمى‏گويم كه على را ترك كن ومعاويه را يارى رسان، بلكه تو را به حفظ باقيماندگان دعوت مى‏كنم كه در آن صلاح من وتوست.

اشعث در پاسخ وى، هرچند به تكريم وتعظيم امام عليه السلام پرداخت وگفت كه بزرگ عراق ويمن على است، ولى در پايان سخنان خود، همچون يك ديپلمات، پيشنهاد صلح را پذيرفت وگفت: نياز شما به حفظ باقيماندگان بيش از ما نيست. وقتى عتبه سخنان اشعث را براى معاويه نقل كرد وى گفت:«قد جنح للسلم‏»:گرايش به صلح پيدا كرده است. 

2- در حالى كه اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، ازمهاجران وانصار، در گرداگرد امام عليه السلام جمع بودند ازميان انصار فقط دو نفر به نامهاى نعمان بن بشير ومسلمة بن مخلد بامعاويه همكارى مى‏كردند. معاويه از نعمان بن بشير خواست كه با قيس بن سعد، فرمانده شجاع سپاه امام‏عليه السلام، ملاقات كند وبا جلب نظر او مقدمات صلح را فراهم آورد.وى در ملاقات خود با قيس بر آسيبهايى كه بر طرفين وارد شده بود تكيه كرد وگفت:«اخذت الحرب منا و منكم ما رايتم فاتقواالله في البقية‏».يعنى: جنگ از ما وشما آنچه را كه مى‏بينى گرفته است. پس در باره باقيماندگان از خدا بترسيد(وچاره‏اى بينديشيد).

قيس در پاسخ نعمان بر هواداران معاويه وعلى عليه السلام تكيه كرد وگفت:

در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما با صورت وگلوگاه، شمشير ونيزه‏هاى دشمن را پاسخ مى‏گفتيم تا حق پيروز شد، درحالى كه كافران از اين امر ناراحت‏بودند.اى نعمان، اينك كسانى كه معاويه را يارى مى‏كنند جز يك مشت افراد آزاد شده وبيابانيها ويمنيهاى فريب خورده نيستند. على را بنگر كه اطراف او را مهاجران وانصار وتابعان، كه خدا از آنان راضى شده است، فرا گرفته‏اند ولى در اطراف معاويه جز تو ودوست تو (مسلمة بن مخلد) كسى نيست، وهيچيك از شما، نه بدرى هستيد، نه احدى ونه سوابقى در اسلام داريد ونه آيه‏اى در باره‏شما نازل شده است. اگر در اين مورد بر خلاف ما حركت مى‏كنى قبلا نيز پدر تو به چنين كارى دست زد. 

3- غرض از اين ملاقاتها زمينه سازى براى صلح وسازش بود، ولى مقصود معاويه را فراهم نساخت.ازاين جهت، ناچار شد كه نامه‏اى به امام عليه السلام بنويسد ودر آن مطلبى را درخواست كند كه در روز نخست‏ياغيگرى خود درخواست كرده بود، يعنى واگذارى حكومت‏شام به او، بدون اينكه بيعت واطاعتى بر گردن او باشد. وآن گاه افزود:ما همگى فرزندان عبد مناف هستيم وهيچيك از ما بر ديگرى برترى ندارد، مگر آن كس كه عزيزى را خوار وآزادى را بنده نسازد.

امام عليه السلام دبير خود ابن ابى رافع را طلبيد وبه او دستور داد كه پاسخ نامه او را به نحوى كه املاء مى‏كند بنويسد.متن نامه آن حضرت در نهج البلاغه، تحت‏شماره 17 آمده است.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, ] [ 8:3 ] [ علی ] [ ]

 

اطراف مسجد هم اتاقهايى براى همسران رسول خدا(ص)ساختند و جمعى از مهاجرين ديگر چون على(ع)، حمزه ابو بكر و ديگران نيز اتاقهايى ساختند و هر كدام درى از اتاق خود به سوى مسجد باز كردند كه در هنگام نماز از آنجا به مسجد مى‏آمدند، تا اينكه پس از چندى كه به گفته برخى در سال دوم هجرت بود جبرئيل بر آن حضرت نازل شده و گفت: خداى تعالى امر فرموده كه جز تو و على، افراد ديگر درهاى خانه خود را به طرف مسجد مسدود كنند، و اين موضوع بر بعضى گران آمد و چون رسول خدا(ص) بدانها فرمود: من از پيش خود چنين دستورى ندادم، بلكه دستورى بود كه خداى تعالى به وسيله جبرئيل مرا بدان مامور كرد آنان راضى شدند، و اين داستان يعنى حديث

«سدوا الابواب الا باب على ع‏»

درها را ببنديد جز در خانه على(ع)

را بيش از پنجاه نفر از محدثين شيعه و اهل سنت از بيش از بيست نفر از صحابه رسول خدا نقل كرده‏اند كه براى تحقيق بيشتر مى‏توانيد به كتابهاى مفصلى كه در اين باب نوشته شده مراجعه كنيد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 24 تير 1391برچسب:, ] [ 17:40 ] [ علی ] [ ]

قضايا و داوريهاى على (ع) در زمان رسول خدا (ص) در يمن

1.شيخ مفيد روايت كرده است كه على (ع) درباره كنيزكى كه دو تن به صورت مشاركت او را خريده بودند و هر دو در يك طهر (فاصله بين دو حيض) به خاطر علم نداشتن به تحريم اين كار، با آن كنيزك مجامعت كرده بودند، آن حضرت براى آنكه بچه را به يكى از آن دو واگذار كند بين آنان قرعه انداخت و بچه را به كسى سپرد كه نام وى به قرعه افتاده بود.و او را واداشت تا نيمى از قيمت آن بچه را به شريكش بپردازد.زيرا اين طفل، فرزند كنيز بود.خبر اين داورى به گوش رسول خدا (ص) رسيد و آن حضرت آن را امضا و تاييد كرد و همين حكم را در اسلام مقرر داشت و فرمود: سپاس خداوندى راست كه در ميان ما اهل بيت، كسى را قرار داد كه بر سنت داود (ع) و شيوه او در قضاوت، به داورى مى‏پردازد و مقصود آن حضرت از اين عبارت آن بود كه على (ع) داوريهاى خود را مانند داود به مدد الهامات خداوندى به انجام مى‏رساند.

ابن شهر آشوب در مناقب از سنن ابو داود و ابن ماجه و ابن بطه در الابانه و احمد در فضايل الصحابه و ابن مردويه با طرق فراوان از زيد بن ارقم روايت كرده‏اند كه على (ع) در يمن بود، دعوايى در نزد آن حضرت اقامه شد.در آنجا سه تن بر سر كودكى به مخاصمه پرداخته بودند و هر يك از آنان گمان مى‏كرد كه در دوره پيش از اسلام در يك طهر با مادر اين كودك نزديكى كرده و بنابراين كودك متعلق به اوست.على (ع) براى حل مشكل بين آنان قرعه انداخت و به آن كسى كه نام او در قرعه درآمده بود دستور داد تا دو سوم ديه را به ديگر مخاصمان دهد.نحوه داورى على (ع) در اين باره به گوش پيامبر رسيد و آن حضرت (ص) فرمود: سپاس خداوندى را كه در ميان ما اهل بيت كسى را قرار داد كه به شيوه داود به قضاوت مى‏پردازد.

2- روايتى كه مفيد آن را نقل كرده است.ابن شهر آشوب اين روايت را از مسند احمد و نيز از امالى احمد بن منيع به سند آنها از حماد بن سلمة از سماك بن حبيش بن معتمر نقل كرده و گفته است اين روايت را محمد بن قيس از ابو جعفر (ع) نقل كرده است.در زمانى كه على (ع) در يمن بود، خبر گودالى كه براى شكار شيرى كنده بودند به آن حضرت رسيد.در آن گودال شيرى به دام افتاده بود و مردى بر كناره اين گودال براى تماشا ايستاد كه ناگهان پايش لغزيد و براى اينكه به درون گودال نيفتد به مرد ديگرى چسبيد و آن مرد هم به كس سومى چسبيد و مرد سوم هم به فرد چهارمى چسبيد و هر چهار تن به گودال فرو افتادند و شير همگى آنان را پاره پاره كرد.حضرت على در اين باره چنين داورى كرد كه شخص اول طعمه و شكار شير است و بازماندگان او بايد يك سوم خونبهاى شخص دوم را بپردازند و بازماندگان شخص دوم بايد دوسوم ديه فرد سوم را بپردازند و بازماندگان فرد سوم بايد تمام ديه شخص چهارم را بپردازند.خبر اين داورى به پيغمبر رسيد و فرمود: همانا ابو الحسن على (ع) در ميان آنان مانند داورى خداوند عز و جل در بالاى عرش قضاوت كرده است.

ابراهيم بن هاشم در كتاب عجايب احكام امير المؤمنين (ع) به نقل از امام صادق (ع) گفته است وقتى در آن گودال شيرى افتاد، مردم براى تماشا به دور آن گرد آمدند و در كناره گودال از شدت ازدحام به يكديگر برخورد مى‏كردند.ناگهان مردى به درون گودال لغزيد و براى آن كه از افتادن خود جلوگيرى كند به شخص ديگرى آويزان شد و آن شخص هم ديگرى را دستاويز خود قرار داد تا آنكه هر چهارتن به درون گودال فروافتادند و همگى توسط شير كشته شدند.پس امير المؤمنين (ع) فرمود: تمام ديه را از قبايلى كه به تماشاى گودال آمده بودند، جمع‏آورى كنند و ديه را به نيم و يك سوم و يك چهارم تقسيم كرد و به بازماندگان شخص نخست‏يك چهارم ديه پرداخت زيرا اين شخص باعث مرگ سه تن بود.آن‏گاه به بازماندگان شخص دوم يك سوم ديه را پرداخت.نمود زيرا وى باعث قتل دو تن بود و به بازماندگان فرد سوم نيمى از ديه را داد چرا كه وى تنها مسبب قتل يك تن بود و به بازماندگان شخص آخر (چهارم) تمام ديه را پرداخت كرد زيرا وى عامل قتل كس ديگرى نبود.گروهى رسول خدا را از نحوه داورى امير المؤمنين مطلع كردند و آن حضرت فرمود: اين ماجرا به همان ترتيب كه على (ع) درباره آن داورى كرده، قضاوت مى‏شود.

ظاهرا اين دو روايت، حاكى از دو واقعه‏اند.بنابراين در روايت نخست آمده است كه شخص اول، بدون دخالت كسى به درون گودال فروافتاد ولى در روايت دوم چنين آمده است كه تماشاگرانى كه به دور گودال گرد آمده بودند در اثر ازدحام خود اعث‏سقوط نخستين شخص به درون گودال شدند.از اين رو على (ع) در اين دو مورد دو گونه مختلف داورى كرده است.

3- مفيد در ارشاد نقل كرده است: داورى ديگرى در نزد على (ع) مطرح شد.بدين ترتيب كه زنى بى‏جهت كه تنها براى بازى و تفريح زن ديگرى را بر دوش خود سوار كرده بود.زن ديگرى از راه رسيد و آن زن زيرى را نيشگون گرفت و در نتيجه آن زن از جا پريد و كسى كه بر گردنش بود به زمين خورد و گردنش خرد شد و مرد.على (ع) در اين باره چنين داورى فرمود كه يك سوم خونبهاى زن را بايد زن سومى كه نيشگون گرفته ست‏بپردازد و يك سوم ديگر خونبها را زنى كه مقتوله را بر دوش گرفته بود بايد پرداخت كند و يك سوم خونبهاى او را هم به هدر داد.زيرا مقتوله بدون دليل و بيهوده بر دوش آن زن سوار شده بود.خبر اين داورى به پيامبر رسيد و آن حضرت داورى على را تاييد كرد و به درستى آن گواهى داد.

ابن شهر آشوب در مناقب از ابو عبيد در غريب الحديث و ابن مهدى در نزهة الابصار از اصبع بن نباته از على (ع) اين روايت را نقل كرده‏اند.ابن اثير نيز در نهايه خود اين روايت را از على (ع) نقل كرده است: زمخشرى در الفايق اين روايت را از پيامبر نقل كرده ولى ابن اثير به او اعتراض كرده و گفته است كه اين سخن على (ع) است. شايد زمخشرى اين روايت را بدين اعتبار كه پيامبر آن را امضا كرده از قول آن حضرت (ص) دانسته است.

4- داورى مفيد و ابن شهر آشوب آن را پس از داورى فوق الذكر نقل كرده‏اند.و ظاهر روايات آنان گواه آن است كه اين ماجرا نيز در يمن رخ داده.بدين ترتيب كه ديوارى بر سر گروهى خراب شد و آنان را كشت در ميان كشتگان زن آزادى بود كه فرزندى از فردى آزاد داشت و زنى كه برده‏اى بود و صاحب فرزندى از مردى بنده بود.آن حضرت براى روشن شدن حكم بين آن دو كودك قرعه كشيد و كودكى را كه نام او در قرعه، آزاد درآمده بود آزاد اعلام كرد و براى كسى كه نام او به بندگى درآمده بود، حكم به بندگى او صادر كرد.سپس آن بنده را آزاد كرد و آن كودك آزاد را مولاى او قرار داد و در باره نحوه ارث بردنشان حكم فرمود كه آنان هم مانند بنده آزادشده‏اى كه از مولاى آزاد كننده خود ارث مى‏برند ارث مى‏برند.پيامبر اين قضاوت را مورد تاييد قرار داد.

5.داورى كه از كتاب قصص الانبياء به نقل از شيخ صدوق به سند خود از امام باقر (ع) نقل شده است.بدين ترتيب كه اسب شخصى از اهالى يمن گريخت لگدى بر مردى زد و او را كشت. صاحب اسب چنين دليل آورد كه اسب از خانه‏اش گريخته است.بدين ترتيب على (ع) خون آن مرد را هدر داد و پيامبر نيز حكم او را درباره اين مسئله تاييد و امضا كرد. زيرا اسب خود گريخته و صاحبش او را رها نكرده بود.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ شنبه 24 تير 1391برچسب:, ] [ 16:50 ] [ علی ] [ ]

على (ع) صاحب قضاوتها و داوريها و پاسخها و مسايل عجيبى است كه برخى از آنها در زمان حيات پيامبر اسلام و برخى در زمان خلفاى سه‏گانه و قسمتى هم در زمان خلافت‏شخص آن حضرت، واقع شده است.در اين باره كتابهايى، به جز تاليفاتى كه در ضمن كتابهاى ديگر بدان اشاره شده، به رشته تحرير درآمده است.كتابهايى كه در زير نام برده مى‏شود، تاليفاتى است كه نام آنها به دست ما رسيده است‏يا آنكه توانسته‏ايم آنها را ببينيم.از جمله:

1- كتاب ضخم كه شيخ بهايى از آن در كتاب اربعين خود ياد كرده و آن را در خراسان ديده است،

2- كتاب محمد بن قيس بجلى از ياران امام باقر و امام صادق (ع) كه نجاشى و شيخ طوسى با اسناد خود از آن روايت كرده‏اند،

3- كتاب معلى بن محمد بصرى كه نجاشى از آن نام برده است،

4.كتاب ترمذى مؤلف صحيح ترمذى،

5- عجائب احكام امير المؤمنين به روايت محمد بن على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش از جدش.نسخه‏اى از اين كتاب كه در بين سالهاى 410 و 420 هجرى كتابت‏شده در ضمن مجموعه‏اى، در نزد ما موجود است.ما به اين كتاب در وقت ذكر فضايل و مناقب على (ع) در مبحث علم آن حضرت، اشاره و برخى از قضاوتها و داوريهاى آن حضرت را هم در آنجا از همين كتاب نقل كرديم،

6- قسمتى از كتاب ارشاد شيخ مفيد كه جمله‏اى از قضاوتهاى آن حضرت را در زمان حيات پيغمبر و خلفاى سه‏گانه و زمان خلافت‏خود آن حضرت ذكر كرده است،

7- قسمتى از كتاب مناقب ابن شهر آشوب كه در خصوص داوريهاى آن حضرت نگاشته شده است،

8- عجائب احكام امير المؤمنين كه ما آن را گردآورده و كتاب على بن ابراهيم را نيز در ميان آن به طور مشخص درج كرده‏ايم و اكنون به چاپ رسيده است.كتابهاى سيره، تاريخ و كتابهاى ديگرى كه درباره صحابه نوشته شده، مطالب بسيارى در اين باره از على (ع) نقل كرده‏اند.شيخ مفيد در ارشاد مى‏نويسد: اما در مورد رواياتى كه درباره داوريهاى على (ع) در دين نقل شده و نيز احكامى كه تمام مسلمانان به دانستن آن نيازمندند-پس از آنكه از خلال آنچه درباره تقدم آن حضرت در علم و برتر دانستن او بر مسلمانان در امر شناخت و فهم ذكر شد و علت پناهنده شدن و روى آوردن دانشمندان صحابه در موارد دشوار و سخت‏به او و تن دادن به داوريش گفته شد-اخبار بيش از آن است كه بتوان آنها را برشمرد و برتر از آن است كه كسى بتواند به بالاى آن ست‏سايد.از جمله اين روايات، روايتى است كه از سوى شيعه و سنى درباره داوريهاى آن حضرت در زمان حيات رسول اسلام نقل شده و پيامبر صحيح بودن آنها را تصويب فرموده و درباره او دعاى نيك كرده و وى را به خاطر چنان داورى ستوده و فضل على را به خاطر آنها بر همگان آشكار كرده و او را با چنين داوريهايى شايسته جانشينى پس از خود دانسته و مقدم داشتن او را بر ديگران در مقام پيشوايى مسلمانان واجب كرده است.چنان كه آيات قرآنى نيز بر همين معنا اشارت كرده و خداوند تعالى در آنجا فرموده است: ا فمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فمالكم كيف تحكمون 67 و نيز فرموده است: «قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوا الالباب‏» 68 همچنين خداوند در داستان خلقت آدم مى‏فرمايد: «قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال: انى اعلم ما لا تعلمون و علم ادم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبؤنى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين.قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون‏» 69 خداوند بدين وسيله به ملائكه توجه داده است كه آدم به جانشينى در روى زمين از ايشان سزاوارتر است زيرا وى از ملائكه به اسماء داناتر و در خبر دادن از آنان برتر بود همچنين خداوند در ماجراى طالوت در قرآن مى‏فرمايد: «و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا قالوا انى يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه و لم يؤت سعة من المال قال ان الله اصطفاه‏»: بنابراين خداوند در اين داستان علت پيشوايى طالوت بر ايشان را نيروى بيشتر علمى و جسمى ذكر كرده و او را با اين دو عامل بر تمام مردم مقدم داشته است و يان آيات با ميزان خرد نيز سازگار است.زيرا كسى كه از ديگران دانش بيشترى دارد از كسانى كه داراى چنين علم و دانشى نيستند به پيشوايى و امامت‏سزاوارتر است.اين آيات نيز بر وجوب تقدم امير مؤمنان بر همه مسلمانان در امر جانشينى رسول خدا و امامت مردم دلالت مى‏كند.چرا كه وى در علم و حكمت از همه آنان چهره بارزتر و برترى داشت.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 24 تير 1391برچسب:, ] [ 15:36 ] [ علی ] [ ]

 

دو مطلب تاريخى گواه مى‏دهد كه عمل حضرت على ـعليه السلام در آن شب جز فداكارى نبوده، آن حضرت به راستى آماده قتل وشهادت در راه خدا بوده است.

1) اشعارى كه امام ـعليه السلام پيرامون اين حادثه تاريخى سروده وسيوطى همه آنها را در تفسير خود نقل كرده است، گواه روشن بر جانبازى اوست:

وقيت بنفسي خير من وطأ الحصى‏ 
محمد لما خاف أن يمكروا به‏ 
وبت أراعيهم متى ينشرونني‏ 
ومن طاف بالبيت العتيق و بالحجر 
فوقاه ربي ذو الجلال من المكر 
و قد وطنت نفسي على القتل و الأسر

من جان خود را براى بهترين فرد روى زمين ونيكوترين شخصى كه خانه خدا وحجر اسماعيل را طواف كرده است سپر قرار دادم.

آن شخص عاليقدر محمد بود. ومن هنگامى دست به اين كار زدم كه كافران نقشه قتل او را كشيده بودند ولى خداى من او را از مكر دشمنان حفظ كرد.

من در بستر وى بيتوته كردم ودر انتظار حمله دشمن بودم وخود را براى مرگ واسارت آماده كرده بودم.

2) دانشمندان سنى وشيعه نقل كرده‏اند كه خداوند در آن شب به دو فرشته بزرگ خود، جبرئيل وميكائيل، خطاب كرد كه: اگر من براى يكى از شما مرگ وبراى ديگرى حيات مقرر كنم كدام يك از شما حاضر است مرگ را بپذيرد وزندگى را به ديگرى واگذار كند؟ در اين لحظه هيچ كدام نتوانست مرگ را بپذيرد ودر راه ديگرى فداكارى كند.سپس خدا به آن دو فرشته خطاب كرد كه : به زمين فرود آييد وببينيد كه على چگونه مرگ را خريده، خود را فداى پيامبر كرده است؛ سپس جان على را از شر دشمن حفظ كنيد.

اگر از نظر بعضى مرور زمان بر اين فضيلت بزرگ پرده كشيده است، ولى در آغاز اسلام عمل حضرت على ـعليه السلام در نظر دوست ودشمن بزرگترين فداكارى به شمار مى‏رفت.در شوراى شش نفرى كه به فرمان عمر براى تعيين خليفه تشكيل شد على ـعليه السلام با ذكر اين فضيلت بزرگ بر اعضاى شورا احتجاج كرد وگفت:

من شما اعضاى شورى را به خدا سوگند مى‏دهم كه آيا جز من كسى بود كه براى پيامبر در غار (حرا) غذا ببرد؟ آيا جز من كسى در جاى او خوابيد وخود را سپر بلاى او كرد؟ همگى گفتند : والله جز تو كسى نبوده است.

مرحوم سيد بن طاووس در باره فداكارى حضرت على ـعليه السلام تحليل جالبى دارد وآن را به فداكارى اسماعيل وتسليم او در برابر پدر قياس كرده، برترى ايثار حضرت على ـعليه السلام را اثبات كرده است.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 24 تير 1391برچسب:, ] [ 14:35 ] [ علی ] [ ]

دوره نگارش قرآن پس از رحلت را از اهتمام شخصيتى چون على بن ابى‏طالب (ع) بدين كار، آغاز مى‏كنيم. على (ع) كه بزرگ‏ترين شخصيت پس از پيامبر اكرم (ص) و در همه صحنه‏ها پيشتاز و پيشگام بود و از آغاز نزول وحى سايه به سايه در خدمت پيامبر (ص) كتابت وحى را نيز به طور مداوم بر عهده داشت، در واپسين روزهاى حيات پربركت رسول گرامى اسلام، از جانب آن حضرت مأمور به جمع‏آورى قرآن گرديد.

ابن مسعود، كه خود صحابى بزرگ پيامبر بود، گفت: «احدى را چون على بن ابى‏طالب (ع) آشناتر به قراءت قرآن نديدم» . 

ابوبكر حضرمى از امام صادق (ع) روايت كرده است كه پيامبر به على (ع) فرمود:

يا علي، القرآن خلف فراشي في المصحف والقراطيس، فخذوه واجمعوه ولاتضيعوه كما ضيعت اليهود التوراة؛

اى على! اين قرآن در كنار بستر من، ميان صحيفه‏ها و حرير و كاغذها قرار دارد، قرآن را جمع كنيد و آن را آن‏گونه كه يهوديان، تورات خود را از بين بردند، ضايع نكنيد  .

و اين‏گونه بود كه على بن ابى‏طالب پس از رحلت پيامبر (ص) مهم‏ترين وظيفه خويش را جمع‏آورى قرآن قرار داد.

پس از رحلت پيغمبر اكرم، على (ع) كه به نص قطعى و تصديق پيامبر اكرم (ص) از همه مردم به قرآن مجيد آشناتر بود، در خانه خود به انزوا پرداخته، قرآن مجيد را به ترتيب نزول در يك مصحف جمع فرمود و هنوز شش‏ماه از رحلت نگذشته بود كه فراغت يافت و مصحفى را كه نوشته بود به شترى بار كرده نزد مردم آورد و به آنان نشان داد .

از ابن عباس در ذيل آيه لاتحرك به لسانك لتعجل به إن علينا جمعه وقرآنه نقل‏شده كه على بن ابى طالب پس از مرگ پيامبر (ص) قرآن را به مدت شش‏ماه جمع‏آورى نمود .

ابن سيرين گفته است:

على فرمود: «وقتى پيامبر رحلت كرد، سوگند خوردم كه ردايم را جز براى نماز جمعه بر دوش نگيرم تا آن كه قرآن را جمع نمايم» .

در خبرهاى ابورافع آمده است كه: على به خاطر توصيه پيامبر در زمينه جمع‏آورى قرآن، قرآن را در جامه‏اى پيچيد و به منزل خويش برد. پس از آن كه پيامبر رحلت نمود، در خانه نشست و قرآن را، همان گونه كه خدا نازل كرده بود، تأليف نمود. على به اين كار، آگاه بود  .

محمد بن سيرين از عكرمه نقل كرده است كه: پس از بيعت مردم با ابوبكر، على‏بن ابى طالب در خانه نشست. به ابوبكر گزارش دادند كه او از بيعت با تو كراهت دارد؛ ابوبكر آن حضرت را خواست و به او گفت: از بيعت با من سر باز زدى؟ على (ع) فرمود: «نه به خدا سوگند، ديدم در كتاب خدا چيزهايى افزوده مى‏شود. پس با خود گفتم كه جز براى نماز ردا بر دوش نگيرم، تا آن كه قرآن را جمع نمايم.» ابوبكر گفت: چه كار شايسته‏اى!

محمد بن سيرين مى‏گويد: از عكرمه پرسيدم آيا ديگران قرآن را به ترتيب نزول تأليف نمودند؟ وى پاسخ داد: «اگر جن و انس جمع گردند تا تأليفى مانند تأليف على ابن ابى طالب داشته باشند، توانايى آن را نخواهند داشت» . 

ويژگى‏هاى مصحف على (ع)

مصحفى را كه على بن ابى‏طالب (ع) جمع‏آورى نمود، نسبت به ديگر مصاحفى كه قبلا وجود داشت و يا بعدا به وجود آمد از امتيازات فراوانى برخوردار بود. برخى از آنها بدين قرار است :

.1 ترتيب سوره‏ها به همان ترتيب نزول، تنظيم گشته بود. سيوطى در الاتقان ضمن بيان اين مطلب مى‏گويد: «اولين سوره، اقرأ، سپس مدثر، سپس نون، بعد از آن مزمل و به همين ترتيب، تبت، تكوير و... تنظيم شده بودند.»

شيخ مفيد نيز در مسايل سرويه، تأليف قرآن على بن ابى‏طالب را به همان ترتيب نزول مى‏داند كه سوره مكى بر مدنى و آيه منسوخ بر ناسخ مقدم بوده و هرچيز در جاى خويش قرار داده شده است  .

.2 قراءت مصحف على بن ابى طالب دقيقا مطابق با قراءت پيامبر (ص) بوده است.

.3 اين مصحف مشتمل بر اسباب نزول آيات، مكان نزول آيات و نيز اشخاصى كه در شأن آنها آيات نازل گشته‏اند، بوده است.

.4 جوانب كلى آيات به گونه‏اى كه آيه، محدود و مختص به زمان يا مكان يا شخص خاصى نگردد، در اين مصحف روشن شده است .

سرنوشت مصحف على بن ابى طالب (ع)

در روايات شيعه آمده است:

على بن ابى‏طالب (ع) پس از جمع‏آورى قرآن، آن را نزد مردم كه در مسجد جمع بودند آورد و پس از آن كه قرآن را در ميان آنان قرار داد، چنين فرمود: پيامبر فرمود: من در ميان شما چيزى را به جاى مى‏گذارم كه اگر به آن تمسك نماييد هرگز گمراه نگرديد؛ كتاب خدا و عترت (اهل بيت) من. آن‏گاه على (ع) خطاب به آنان گفت: «اين كتاب است و من هم عترتم .» در اين هنگام شخصى برخاست و گفت: اگر نزد تو قرآنى است، پيش ما نيز قرآنى همانند اوست . ما را نيازى به كتاب و عترت نيست. آن حضرت پس از آن كه حجت را بر آنان تمام كرد كتاب را برداشت و برگشت  .

در مورد سرنوشت اين مصحف، بعضى بر اين عقيده‏اند كه به عنوان ميراثى نزد امامان است و از امامى به امام ديگر مى‏رسد.

در روايتى طلحه از على (ع) در مورد مصحفش و اين كه پس از خود به چه كسى آن را واگذار مى‏كند، سؤال مى‏نمايد. على (ع) مى‏گويد: مصحف خود را به همان كسى كه پيامبر به من دستور داده مى‏دهم، به فرزندم حسن كه پس از من وصى من و از همه به من اولى است. فرزندم حسن مصحف را به فرزند ديگرم حسين مى‏دهد و پس از او در دست فرزندان حسين (ع) يكى پس از ديگرى قرار خواهد گرفت...  .

و اما قرآن‏ها يا نسخه‏هايى از قرآن كه منسوب به على بن ابى طالب (ع) است و در بعضى از موزه‏ها و كتابخانه‏ها موجود است، به عقيده برخى از محققان نمى‏توانند از نظر تاريخى و شواهد و قراين، متعلق به آن حضرت باشند .


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 24 تير 1391برچسب:, ] [ 12:30 ] [ علی ] [ ]

پيش از اين در جلد اول در مقدمات، در اين باره سخن گفتيم اما به جهت ارتباط اين مبحث‏با زندگى آن حضرت دوباره و به صورت كوتاه متذكر آنها مى‏شويم.

1- جمع القران و تاويله يا جمع‏آورى آيات قرآن بر اساس ترتيب نزول.

2- كتابى كه آن حضرت در آن شصت نوع از انواع علوم قرآنى را جمع كرده و براى هر نوع از آنها مثالى زده است.ما در مقدمات كتاب، سند خود را درباره اين كتاب بيان كرديم.

3- الجامعه،

4- الجفر،

5- صحيفه الفرائض،

6- كتابى درباره زكات چارپايان،

7- كتابى در ابواب فقه،

8- كتابى ديگر در ابواب فقه،

9- نامه آن حضرت به مالك اشتر،

10- وصيت وى به محمد حنفيه، كتاب

11- عجايب احكام و قضاوتهاى آن حضرت كه توسط برخى از علما جمع‏آورى شده است و ما نيز اين كتاب را جمع آورده‏ايم و كتاب عجايب احكام امير المؤمنين به روايت محمد بن على بن ابراهيم بن هاشم قمى از پدرش از جدش را نيز در آن درج كرده‏ايم. (اين كتاب به طبع رسيده است.)

12- دعاها و مناجاتى كه از آن حضرت به‏جا مانده است و برخى از دانشمندان آنها را جمع كرده و بدان صحيفه علويه گفته‏اند، (اين كتاب نيز به چاپ رسيده است) .

13- مسند آن حضرت كه توسط نسايى جمع آورده شده است.اين كتاب حاوى احاديث و رواياتى است كه از آن حضرت نقل شده.در كشف الظنون در اين باره گفته شده: «مسند على (ع) تاليف ابو عبد الرحمن احمد بن شعيب نسايى متوفا در سال 303 ه».اين كتاب غير از كتاب خصايص است كه در فضل على بن ابيطالب به نگارش درآمده كه در كشف الظنون هم نام آن آمده است.اين سه كتاب اخير را در واقع مى‏توان از باب توسع، جزو تاليفات آن حضرت دانست.

14- جنة الاسماء.در كشف الظنون در اين باره آمده است: «جنة الاسماء نوشته امام على بن ابيطالب است كه امام محمد غزالى (متوفا در 505 ه) بر آن شرحى نوشته است.من خود نيز اين مطلب را در برخى از كتابها يافتم‏».براى ما روشن نشد كه اين كتابى كه غزالى آن را شرح كرده است چيست؟و چرا آن را به على (ع) نسبت مى‏دهند؟و بعيد نيست كه در اين سخن تحريفى صورت گرفته باشد.

كتابهايى كه سخنان آن حضرت را گرد آورده‏اند

در قسمت اول از اين جلد سخن ابن ابى الحديد را نقل كرديم كه گفته بود: براى هيچ يك از فصحاى صحابه يك دهم يا نصف آن، از سخنانى كه از على (ع) گردآورى شده، تدوين نشده است.ما پيش از اين، درج سوم قسمت‏يك فهرستى از كتبى كه سخنان آن حضرت را جمع آورده‏اند ارائه داديم و در اينجا نيز اين فهرست را همراه با اختصار و زيادتى نسبت‏به آنجا، ذكر مى‏كنيم:

1- نهج البلاغه كه توسط شريف رضى جمع آورى شده و تا كنون چندين بار به چاپ رسيده است.

2- مافات نهج البلاغه من كلامه (سخنان آن حضرت كه در نهج البلاغه نيامده است) جمع آورى شده توسط فاضل معاصر شيخ هادى بن شيخ عباس بن شيخ جعفر فقيه نجفى (اين كتاب به چاپ رسيده است) .

3- مائة كلمه جمع‏آورى شده توسط جاحظ (مطبوع) .

4- غرر الحكم و درر الكلم گردآورى شده توسط عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد آمدى تميمى.وى اين سخنان را از كلمات كوتاه آن حضرت جمع‏آورى كرده و با نهج البلاغه نزديك است.انگيزه آمدى در تاليف اين كتاب، كارى بود كه جاحظ در تاليف مائة الكلمه به انجام رسانده بود. (مطبوع) .

5- دستور معالم الحكم (مطبوع) .

6- نثر اللآلى جمع‏آورى شده به وسيله ابو على فضل بن حسن طبرسى مؤلف مجمع البيان (مطبوع) .

7- مطلوب كل طالب من كلام على بن ابيطالب جمع‏آورى شده توسط ابو اسحاق و طواط انصارى.در اين كتاب صد سخن حكمت آميز منسوب به آن حضرت نقل شده است.اين كتاب در لايپزيك و بولاق به طبع رسيده و به فارسى و آلمانى برگردانده شده است.

8- قلائد الحكم و فرائد الكلم گردآورى شده توسط قاضى ابو يوسف يعقوب بن سليمان اسفراينى.

9- معميات على (ع) .

10- امثال الامام على بن ابيطالب طبع جوائب كه بر پايه حروف الفبا ترتيب يافته است.

11- سخنان على (ع) شيخ مفيد كه در كتاب ارشاد خود نقل كرده است.

12- سخنان و نامه‏هاى آن حضرت كه نصر بن مزاحم در كتاب صفين خود، نقل كرده است.

13- سخنان على (ع) كه در كتاب جواهر المطالب آورده شده است.و كتابهاى ديگرى غير از آنچه نام برديم.


 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, ] [ 8:25 ] [ علی ] [ ]

نخستين همسر آن حضرت، فاطمه زهرا (ع) دخت گرامى پيامبر خدا بوده است.على (ع) تا زمانى كه فاطمه در قيد حيات به سر مى‏برد با كس ديگرى پيمان زناشويى نبست.پس از وفات فاطمه، آن حضرت با امامه دختر ابو العاص بن ربيع بن عبد العزى بن عبد شمس كه فرزند زينب دختر پيغمبر بود ازدواج كرد.ام البنين دختر حزام بن دارم كلابيه، زن ديگرى بود كه على (ع) او را به عقد خود درآورد.پس از ام البنين، آن حضرت با ليلى دختر مسعود بن خالد النهشلية تميمه دارميه ازدواج كرد و پس از وى با اسماء بنت عميس خثعمى پيمان زناشويى بست.اسماء تا قبل از شهادت جعفر بن ابيطالب، همسر وى بود و پس از شهادت جعفر، ابو بكر او را به ازدواج خود درآورد و چون ابو بكر از دنيا رفت، على (ع) او را به همسرى خويش گرفت.يكى ديگر از همسران امير المؤمنين (ع) ام حبيب دختر ربيعه تغلبيه و موسوم به صهبا بوده است .اين زن از قبيله «سبى» بود كه خالد بن وليد در عين التمر بر آنها حمله برده و ايشان را به اسيرى گرفته بود.خوله دختر جعفر بن قيس بن مسلمه حنفى و يا به قولى ديگر خولة دختر اياس از ديگر زنان آن حضرت بوده است.همچنين على (ع) با ام سعد يا ام سعيد دختر عروة بن مسعود ثقفى و نيز مخبأة دختر امرى القيس بن عدى كلبى پيمان زناشويى بست.


 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, ] [ 10:6 ] [ علی ] [ ]

مسعودى در مروج الذهب، شمار اولاد على (ع) را به بيست و پنج تن رسانده است.شيخ مفيد در كتاب ارشاد تعداد آنها را هفده تن از دختر و پسر دانسته و پس از آن گفته است: عده‏اى از علماى شيعه گويند كه فاطمه پس از وفات پيامبر (ص) جنينى كه پيامبر او را محسن ناميده بود سقط كرد.بنابر قول اين عده، فرزندان آن حضرت هجده تن بوده‏اند.

ابن اثير گويد: محسن در كودكى وفات يافته است.آيا اين محسن كه ابن اثير از او نام برده غير از آن محسنى است كه مفيد از آن ياد كرده؟ مسعودى و شيخ مفيد فرزندان على را همراه با ذكر محسن، نام برده و كسان ديگرى همچون محمد اوسط و ام كلثوم صغرا بنت صغير (دختر كوچك) و رملة صغرا را به شمار فرزندان امير المؤمنين (ع) اضافه كرده‏اند.

اما با توجه به گفتارها و نوشتارهايى كه از مورخان و علماى نسابه در دست داريم، چنين مى‏نمايد كه فرزندان على (ع) سى و سه تن بوده‏اند و شايد علت اين رقم زياد آن باشد كه مورخان اسم و لقب هر يك از فرزندان را، جداگانه براى دو فرزند ثبت مى‏كرده‏اند.در حالى كه اين دو اسم و لقب بر يك تن اطلاق مى‏شده است.نام اولاد امير المؤمنين على (ع) به شرح زير ذكر شده است:

1.حسن

2.حسين.

3.زينب كبرا

4.زينت صغرا.

كه كنيه او كلثوم است.شيخ مفيد گويد: مادر اين چهار تن فاطمه بتول دختر پيامبر بزرگ اسلام بوده است.

5.ام كلثوم كبرا (ابن اثير نام وى را با زينب كبرا آورده است). مسعودى مى‏نويسد: مادر حسن، حسين، محسن، ام كلثوم كبرا و زينب كبرا، حضرت فاطمه زهرا دختر پيغمبر اسلام (ص) است.

مى‏توان ميان قول مفيد كه زينب صغرا مكنى به ام كلثوم را ذكر كرده و نظر ابن اثير و مسعودى كه وى را ام كلثوم كبرا ناميده‏اند، جمع به عمل آورد و به اين ترتيب كه نام وى به نسبت زينب كبرا، زينب صغرا و به نسبت ام كلثوم صغرا كه بعدا نام او را ذكر خواهيم كرد و از مادرى غير از فاطمه زهرا به دنيا آمده، ام كلثوم كبرا بوده است.

6.محمد اوسط، مادر وى امامه دختر ابو العاص بوده است.شيخ مفيد و مسعودى متذكر نام او نشده‏اند.

7، 8، 9، 10.عباس، جعفر، عبدالله، عثمان كه همگى جزو شهداى كربلا بوده‏اند.مادر اين چهار تن ام البنين كلابى است كه مسعودى وى را ام البنين دختر حزام وحيدية معرفى كرده و عثمان را در شمار اين چهار تن ذكر نكرده است.

11.محمد اكبر، مكنى به ابو القاسم و معروف به ابن حنفيه كه مادر وى خوله حنفى بوده است .

12.محمد اصغر مكنى به ابو بكر، بعضى از مورخان پنداشته‏اند كه ابو بكر و محمد اصغر نام دو تن از فرزندان على بوده ولى ظاهرا چنين برمى‏آيد كه اين هر دو، نام يك تن باشد.

13.عبد الله و عبيد الله كه هر دو در كربلا به شهادت رسيده‏اند.مادر اين دو تن ليلى دختر مسعود نهشيلى است.

14.يحيى كه مادر وى اسماء بنت عميس است.

15، 16.عمر و رقيه كه دوقلو بوده‏اند.مادر اين دو ام حبيب، صهبا، دختر ربيعه تغلبى است .عمر هشتاد و پنج سال زندگى كرد.

17، 18، 19.ام الحسن و رمله كبرا و ام كلثوم صغرا، مادر ايشان ام سعد دختر عروة بن مسعود ثقفى است.شيخ مفيد و مسعودى تنها به ذكر نام ام الحسن و رملة بسنده كرده‏اند و آن را با ذكر كلمه كبرا آشكارتر نساخته‏اند.

20.دخترى كه در كودكى جان سپرده است.مادر وى مخباة كلبى است و شيخ مفيد و مسعودى متذكر نام او نشده‏اند.

21.ام هانى، 22.ميمونه، 23.زينب صغرا.در كتاب عمدة الطالب آمده است كه مادر وى (زينب صغرا) ام ولد (كنيز) بوده و در خانه محمد بن عقيل بن ابيطالب به سر مى‏برده است.

24.رملة صغرا، شيخ مفيد و مسعودى از او نام نبرده‏اند.

25.رقيه صغرا، مسعودى از او يادى نكرده است.

26.فاطمه، 27.اسامه، 28.خديجه، 29.ام الكرام، مسعودى گويد ام الكرام همان فاطمه است .

30.ام سلمه، 31.ام ابيها، مسعودى از او ياد كرده است.

32.جمانة مكناه به ام جعفر.

33.نفيسه، درباره نام مادر او پراكنده‏گويى كرده‏اند.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, ] [ 9:47 ] [ علی ] [ ]

 مهريه حضرت زهرا عليها السلام

مهريه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پانصد درهم بود كه هر درهم معادل يك مثقال نقره بود.(هر مثقال 18 نخود است).

مراسم عروسى دختر گرانمايه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در كمال سادگى وبى آلايشى برگزار شد. يك ماه از عقد پيمان زناشويى مى‏گذشت كه زنان رسول خدا به حضرت على گفتند:چرا همسرت را به خانه خويش نمى‏برى؟ حضرت على عليه السلام در پاسخ آنان آمادگى خود را اعلام كرد.ام ايمن شرفياب محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شد وگفت: اگر خديجه زنده بود ديدگان او از مراسم عروسى دخترش فاطمه روشن مى‏شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وقتى نام خديجه را شنيد چشمان مباركش از اشك پر شد وگفت: او مرا هنگامى كه همه تكذيبم كردند تصديق كرد ودر پيشبرد دين خدا ياريم داد وبا اموال خود به گسترش اسلام مدد رساند. 

ام ايمن افزود: ديدگان همه را با اعزام فاطمه به خانه شوهر روشن كنيد.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد كه يكى از حجره‏ها را براى زفاف زهرا آماده سازند واو را براى اين شب آرايش كنند.

زمان اعزام عروس به خانه داماد كه فرا رسيد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت زهرا را به حضور طلبيد. زهرا عليها السلام، درحالى كه عرق شرم از چهره‏اش مى‏ريخت، به حضور پيامبر رسيد واز كثرت شرم پاى او لغزيد ونزديك بود به زمين بيفتد. در اين موقع پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حق او دعا كرد وفرمود:

«اقالك الله العثرة في الدنيا والآخرة‏».

خدا تو را از لغزش در دو جهان حفظ كند.

سپس چهره زهرا را باز كرد ودست او را در دست على نهاد وبه او تبريك گفت وفرمود:

«بارك لك في ابنة رسول الله يا علي نعمت الزوجة فاطمة‏».

سپس رو كرد به فاطمه وگفت:

«نعم البعل علي‏».

آنگاه به هر دو دستور داد كه راه خانه خود را در پيش گيرند وبه شخصيت‏برجسته‏اى مانند سلمان دستور داد كه مهار شتر زهرا عليها السلام را بگيرد و از اين طريق جلالت مقام دختر گراميش را اعلام داشت.

هنگامى كه داماد وعروس به حجله رفتند، هر دو از كثرت شرم به زمين مى‏نگريستند.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وارد اطاق شد وظرف آبى به دست گرفت وبه عنوان تبرك بر سر وبر اطراف بدن دخترش پاشيد وسپس در حق هر دو چنين دعا فرمود:

«اللهم هذه ابنتي و احب الخلق الي اللهم و هذا اخي واحب الخلق الي اللهم اجعله وليا و...».

پروردگارا، اين دختر من ومحبوبترين مردم نزد من استت.پروردگارا، على نيز گرامى ترين مردم نزد من است.خداوندا، رشته محبت آن دو را استوارتر فرما و....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 9:11 ] [ علی ] [ ]

تمام دارايى حضرت على عليه السلام در آن زمان منحصر به شمشير وزرهى بود كه مى‏توانست‏به وسيله آنها در راه خدا جهاد كند وشترى نيز داشت كه با آن در باغستانهاى مدينه كار مى‏كرد وخود را از ميهمانى انصار بى نياز مى‏ساخت.

پس از انجام خواستگارى ومراسم عقد وقت آن رسيد كه حضرت على عليه السلام براى همسر گرامى خود اثاثى تهيه كند وزندگى مشترك خود را با دختر پيامبر آغاز كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پذيرفت كه حضرت على عليه السلام زره خود را بفروشد وبه عنوان جزئى از مهريه فاطمه عليها السلام در اختيار پيامبر بگذارد. زره به چهارصد درهم به فروش رفت.پيامبر قدرى از آن را در اختيار بلال گذاشت تا براى زهرا عطر بخرد وباقيمانده را به عمار ياسر وگروهى از ياران خود داد تا براى فاطمه وعلى لوازم منزل تهيه كنند.از صورت جهيزيه حضرت زهرا عليها السلام مى‏توان به وضع زندگى بانوى بزرگوار اسلام به خوبى پى برد. فرستادگان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از بازار باز گشتند وآنچه براى حضرت زهرا عليها السلام تهيه كرده بودند به قرار زير بود:

1- پيراهنى به بهاى هفت درهم;

2- يك روسرى به بهاى يك درهم;

3- قطيفه مشكى كه تمام بدن را نمى‏پوشانيد;

4- يك تخت عربى از چوب وليف خرما;

5- دو تشك از كتان مصرى كه يكى پشمى وديگرى از ليف خرما بود;

6- چهار بالش، دو تا از پشم ودو تاى ديگر از ليف خرما;

7- پرده;

8- حصير هجرى;

9- دست آس;

10- طشت‏بزرگ;

11- مشكى از پوست;

12- كاسه چوبى براى شير;

13- ظرفى از پوست‏براى آب;

14- آفتابه;

15- ظرف بزرگ مسى;

16- چند كوزه;

17- بازوبندى از نقره.

ياران پيامبر وسايل خريدارى شده را بر آن حضرت عرضه كردند وپيامبر، در حالى كه اثاث خانه دختر خود را زير ورو مى‏كرد، فرمود:«اللهم بارك لقوم جل آنيتهم الخزف‏». يعنى: خداوندا، زندگى را بر گروهى كه بيشتر ظروف آنها را سفال تشكيل مى‏دهد مبارك گردان.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, ] [ 8:10 ] [ علی ] [ ]

 

و از حوادث سال دوم هجرت ازدواج ميمون امير المؤمنين على(ع)با فاطمه دختر رسول خدا(ص)بود كه به امر پروردگار صورت گرفت.

و ملخص آن، چنانكه در روايات بسيارى از شيعه و اهل سنت رسيده است، چنان بود كه چون فاطمه به سن رشد رسيد بزرگان اصحاب آن حضرت از مهاجر و انصار براى خواستگارى فاطمه به نزد رسول خدا(ص)آمدند و پاسخى كه پيغمبر خدا به همه آنها مى‏داد اين بود كه من در مورد ازدواج فاطمه منتظر فرمان و دستور خدا هستم و گاهى هم صغر سن و كم سالى فاطمه را دليل بر رد درخواستشان ذكر مى‏فرمود و كسى كه تا به آن روز به اين عنوان نزد پيغمبر(ص)نرفته بود، على(ع)بود.

روزى عمر و ابو بكر كه هر كدام براى خواستگارى رفته بودند و همان پاسخ را شنيده بودند با خود گفتند: چنين به نظر مى‏رسد كه رسول خدا(ص)فاطمه را براى على نگاه داشته، خوب است‏به نزد على برويم و او را براى اين منظور نزد پيغمبر بفرستيم و از آن سو جبرئيل نيز نازل شده و دستور ازدواج فاطمه را با على(ع)از طرف خداى تعالى به پيغمبر ابلاغ كرد.

براى اين منظور روزى به جستجوى على(ع)رفته و او را در نخلستانى كه مشغول آبيارى درختان خرما بود پيدا كردند و پيشنهاد خواستگارى كردن فاطمه(ع)را از رسول خدا(ص)بدو دادند و على(ع)نيز كه خود مايل به اين كار بود با پيشنهاد آن دو نفر دست از كار كشيد و پس از آنكه وضو ساخته و دو ركعت نماز خواند به خانه رسول خدا(ص) آمد ولى شرم و حيا مانع شد كه منظور خود را بر زبان آورد ورسول خدا(ص)از وضع ورود و نظر كردن به چهره على(ع)مقصود او را دانسته و بدو گفت:

براى خواستگارى فاطمه آمده‏اى؟و چون پاسخ مثبت‏شنيد از او پرسيد: براى انجام اين كار از مال دنيا چه دارد؟على(ع)عرض كرد: شمشيرى و اسبى و زره‏ام و شتر آبكشم. پيغمبر فرمود: اما شتر آبكش و شمشير و اسب را كه نمى‏توانى صرف اين كار كنى و همه آنها مورد حاجت توست ولى زره خود را مى‏توانى صرف اين كار كنى.

على(ع)به بازار آمد و زره خود را به چهارصد و هشتاد درهم فروخت و آن پول را آورده در دست پيغمبر ريخت، آن حضرت نيز مقدارى از آن پول را به مقداد بن اسود داد تا جهيزيه‏اى براى فاطمه تهيه كند، مقداد هم به بازار رفته و سنگ آسيايى با ظرفى براى آب و تشكى از پوست‏خريدارى كرده به نزد رسول خدا(ص)آورد و آن حضرت به كمك يكى از زنان وسايل ازدواج و زفاف زهرا(س)را فراهم كرد و پس از جنگ بدر مراسم زفاف و عروسى انجام شد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 18 تير 1391برچسب:, ] [ 8:35 ] [ علی ] [ ]

خورشيد اسلام در سرزمين مكه طلوع كرد وپس از گذشت‏سيزده سال در آسمان يثرب ظاهر شد وبعد از ده سال نور افشانى در مدينه افول كرد، در حالى كه افق نوى به روى مردم شبه جزيره گشود وسرزمين حجار وخصوصا شهر مدينه به عنوان مركز دينى وثقل سياست معرفى شد.

پس از درگذشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، گزينش خليفه به وسيله مهاجرين وانصار ايجاب كرد كه مدينه مقر خلافت اسلامى گردد وخلفا با اعزام عاملان وفرمانداران به اطراف واكناف به تدبير امور بپردازند واز طريق فتح بلاد وشكستن سدها وموانع، در گسترش اسلام بكوشند.

امير مؤمنان عليه السلام كه علاوه بر تنصيص وتعيين صاحب رسالت، از ناحيه مهاجرين وانصار برگزيده شده بود، نيز طبيعتا مى‏بايست، همچون خلفاى گذشته مدينه را مركز خلافت قرار دهد واز همانجا به رتق وفتق امور بپردازد. او در آغاز كار خلافت از همين شيوه پيروى كرد وبا نامه نگارى واعزام افراد لايق وبركنار كردن افراد دنيا پرست وايراد خطابه‏هاى آتشين وسازنده خود، امور جامعه اسلامى را اداره نمود ونظام اسلامى كه در طى مدت بيست وپنج‏سال از آغاز خلافت ابوبكر در آن انحراف وكجيهايى پيدا شده بود در حال اصلاح بود كه ناگهان مسئله «ناكثان‏»، يعنى پيمان شكنى كسانى كه پيش از همه با او بيعت كرده بودند، رخ داد وگزارشهاى هولناك وتكان دهنده‏اى به وى رسيد ومعلوم شد كه پيمان شكنان، به كمك مالى بنى اميه ونفوذ واحترام همسر پيامبر، جنوب عراق را تسخير كرده‏اند وپس از تصرف بصره دهها نفر از ياران وكارگزاران امام عليه السلام را به ناحق كشته‏اند.

اين امر سبب شد كه امام عليه السلام براى تنبيه ناكثان ومجازات همدستان آنان، مدينه را به عزم بصره ترك گويد وبا سپاهيان خود در كنار بصره فرود آيد. آتش نبرد ميان سپاه بر حق امام ولشكريان باطل ناكثان مشتعل شد وسرانجام سپاه حق پيروز گرديد وسران شورش كننده كشته شدند وگروهى از آنان پا به فرار نهادند وبصره مجددا به آغوش حكومت اسلامى بازگشت واداره امور آن به دست‏ياران على عليه السلام افتاد واوضاع شهر ومردم حال عادى به خود گرفت وابن عباس، مفسر قرآن وشاگرد ممتاز امام، به استاندارى آنجا منصوب شد.

اوضاع ظاهرى ايجاب مى‏كرد كه امام عليه السلام از راهى كه آمده بود به مدينه باز گردد ودر كنار مدفن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وبا همفكرى گروهى از ياران وصحابه آن حضرت به نشر معارف اسلامى ومعالجه مزاج بيمار جامعه واعزام سربازان به نقاط دور دست‏براى گسترش نفوذ قدرت اسلامى وديگر شئون خلافت‏بپردازد واز هر نوع كشمكش ورودر رويى با اين وآن اجتناب كند. ولى اين ظاهر قضيه بود وهر فرد ظاهر بينى به امام چنين تكليفى مى‏كرد; بالاخص كه مدينه در آن روز از قداست ومعنويت وروحانيت‏خاصى برخوردار بود، زيرا مهد واقعى اسلام ومدفن پيام آور خدا ومركز صحابه از مهاجرين وانصار بود كه رشته گزينش خليفه وعزل وخلع او را در دست داشتند.

با تمام اين شرايط وجهات، امام عليه السلام راه كوفه را برگزيد تا مدتى در آنجا رحل اقامت افكند. اين كار، كه پس از شور وتبادل نظر با ياران انجام گرفت ، به دو جهت‏بود:

1- در حالى كه امير مؤمنان عليه السلام با گروه انبوهى از مدينه حركت كرد وگروههايى در نيمه راه به او پيوستند، ولى بيشتر سربازان وجان نثاران امام را مردم كوفه وحوالى آن تشكيل مى‏دادند. زيرا امام براى سركوبى پيمان شكنان به وسيله صحابى بزرگ، عمار ياسر وفرزند گرامى خود امام حسن عليه السلام از مردم كوفه، كه مركز مهم عراق بود، استمداد طلبيد وگروه انبوهى از مردم آن منطقه به نداى امام پاسخ مثبت گفتند وهمراه نمايندگان وى عازم جبهه شدند. هرچند گروهى مانند ابو موسى اشعرى وهمفكران او از هرگونه نصرت وكمگ خوددارى كردند وبا رفتار وگفتار خود در حركت مردم به ميدان جهاد كارشكنى كردند.

پس از آنكه امام در نبرد با ناكثان پيروز شد ودشمن را تار ومار ساخت، حقشناسى ايجاب مى‏كرد كه از خانه وزندگى اين مردم ديدن كند ولبيك گويان وجهادگران خود راتقدير ومتقاعدان وبازماندگان از جهاد را توبيخ ومذمت نمايد.

2- امام عليه السلام مى دانست كه شورش پيمان شكنان گناهى است از گناهان معاويه كه آنان را به نقض ميثاق تشويق كرده بود واز روى فريب، غايبانه دست‏بيعت‏به آنان داده وحتى در نامه‏اى كه به زبير نوشته بود خطوط شورش را كاملا ترسيم كرده وياد آور شده بود كه از مردم شام براى او بيعت گرفته است وبايد هرچه زودتر كوفه وبصره را اشغال كنند وبه خونخواهى عثمان تظاهر كنند ونگذارند فرزند ابوطالب بر آن دو شهر دست‏بگذارد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 17 تير 1391برچسب:, ] [ 9:0 ] [ علی ] [ ]

فداكارى نشانه ايمان به هدف

جانبازى وفداكارى نشانه ايمان به هدف است وپيوسته مى‏توان با ميزان فداكارى اندازه ايمان واعتقاد انسان را به هدف تعيين كرد. درحقيقت عاليترين محك وصحيحترين مقياس براى شناسايى ميزان اعتقاد يك فرد، ميزان گذشت او در راه هدف است.قرآن اين حقيقت را در يكى از آيات خود به اين صورت بيان كرده است.

انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله اولئك هم الصادقون .(حجرات:15)

افراد با ايمان كسانى هستند كه به خدا ورسول او ايمان آوردند ودر ايمان خود شك وترديد نداشتند ودر راه خدا با اموال وجانهاى خود جهاد كردند. حقا كه آنان در ادعاى خود راستگويانند.

جنگ احد بهترين محك براى شناختن مؤمن از غير مؤمن وعاليترين مقياس براى تعيين ميزان ايمان بسيارى از مدعيان ايمان بود.فرار گروهى ازمسلمانان در اين جنگ چنان تاثر انگيز بود كه زنان مسلمان، كه در پى فرزندان خود به صحنه جنگ آمده بودند وگاهى مجروحان را پرستارى مى‏كردند وتشنگان را آب مى‏دادند، مجبور شدند كه از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دفاع كنند.هنگامى كه زنى به نام نسيبه فرار مدعيان ايمان را مشاهده كرد شمشيرى به دست گرفت واز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دفاع كرد. وقتى پيامبر جانبازى اين زن را در برابر فرار ديگران مشاهده كرد جمله تاريخى خود را در باره اين زن فداكار بيان كرد وفرمود:«مقام نسية بنت كعب خير من مقام فلان و فلان‏»( مقام نسيبه دختر كعب از مقام فلان وفلان بالاتر است) ابن ابى الحديد مى‏گويد: راوى به پيامبر خيانت كرده، نام افرادى را كه پيامبر صريحا فرموده، نياورده است.

در برابر اين افراد، تاريخ به ايثار افسرى اعتراف مى‏كند كه در تمام تاريخ اسلام نمونه فداكارى است وپيروزى مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازى اوست. اين افسر ارشد، اين فداكار واقعى، مولاى متقيان وامير مؤمنان، على عليه السلام است. علت فرار قريش در آغاز نبرد اين بود كه پرچمداران نه گانه آنان يكى پس از ديگرى به وسيله حضرت على عليه السلام از پاى در آمدند وبالنتيجه رعب شديدى در دل قريش افتاد كه تاب وتوقف واستقامت را از آنان سلب نمود. 

شرح فداكارى امام عليه السلام

نويسندگان معاصر مصرى كه وقايع اسلام را تحليل كرده‏اند حق حضرت على عليه السلام را چنانكه شايسته مقام اوست ويا لااقل به نحوى كه در تواريخ ضبط شده است ادا نكرده‏اند وفداكارى امير مؤمنان را در رديف ديگران قرار داده‏اند.ازاين رو لازم مى‏دانيم اجمالى از فداكاريهاى آن حضرت را از منابع خودشان در اينجا منعكس سازيم.

1- ابن اثير در تاريخ خود  مى نويسد:

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از هر طرف مورد هجوم دسته‏هايى از لشكر قريش قرار گرفت. هر دسته‏اى كه به آن حضرت حمله مى‏آوردند حضرت على عليه السلام به فرمان پيامبر به آنها حمله مى‏برد وبا كشتن بعضى از آنها موجبات تفرقشان را فراهم مى‏كرد واين جريان چند بار در احد تكرار شد.به پاس اين فداكارى، امين وحى نازل شد وايثار حضرت على را نزد پيامبر ستود وگفت: اين نهايت فداكارى است كه او از خود نشان مى‏دهد. رسول خدا امين وحى را تصديق كرد وگفت:«من از على واو از من است‏» سپس ندايى در ميدان شنيده شد كه مضمون آن چنين بود:

«لاسيف الا ذوالفقار، ولا فتى الا علي‏».

شمشيرى چون ذوالفقار وجوانمردى همچون على نيست.

ابن ابى الحديد جريان را تا حدى مشروحتر نقل كرده، مى‏گويد:

دسته‏اى كه براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هجوم مى‏آوردند پنجاه نفر بودند وعلى عليه السلام در حالى كه پياده بود آنها را متفرق مى‏ساخت.

سپس جريان نزول جبرئيل را نقل كرده، مى‏گويد:

علاوه بر اين مطلب كه از نظر تاريخ مسلم است، من در برخى از نسخه‏هاى كتاب «غزوات‏» محمد بن اسحاق جريان آمدن جبرئيل را ديده‏ام. حتى روزى از استاد خود عبد الوهاب سكينه از صحت آن پرسيدم. وى گفت صحيح است. من به او گفتم چرا اين خبر صحيح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشته‏اند؟ وى در پاسخ گفت: خيلى از روايات صحيح داريم كه نويسندگان صحاح از درج آن غفلت ورزيده‏اند!

2- در سخنرانى مشروحى كه امير مؤمنان براى «راس اليهود» در محضر گروهى از اصحاب خود ايراد فرمود به فداكارى خود چنين اشاره مى‏فرمايد:

هنگامى كه ارتش قريش سيل آسا بر ما حمله كرد، انصار ومهاجرين راه خانه خود گرفتند. من با وجود هفتاد زخم از آن حضرت دفاع كردم.

سپس آن حضرت قبا را به كنار زد ودست روى مواضع زخم، كه نشانه‏هاى آنها باقى بود، كشيد. حتى به نقل «خصال‏» صدوق، حضرت على عليه السلام در دفاع از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به قدرى پافشارى وفداكارى كرد كه شمشير او شكست وپيامبر شمشير خود را كه ذوالفقار بود به وى مرحمت نمود تا به وسيله آن به جهاد خود در راه خدا ادامه دهد.

3- ابن ابى الحديد مى‏نويسد:

هنگامى كه غالب ياران پيامبر پا به فرار نهادند فشار حمله دشمن به سوى آن حضرت بالا گرفت. دسته‏اى از قبيله بنى كنانه وگروهى از قبيله بنى عبد مناف كه در ميان آنان چهار قهرمان نامور بود به سوى پيامبر هجوم آوردند. در اين هنگام حضرت على پروانه‏وار گرد وجود پيامبر مى‏گشت واز نزديك شدن دشمن به او جلوگيرى مى‏كرد. گروهى كه تعداد آنان از پنجاه نفر تجاوز مى‏كرد قصد جان پيامبر كردند وتنها حملات آتشين حضرت على بود كه آنان را متفرق مى‏كرد. اما آنان باز در نقطه‏اى گرد مى‏آمدند وحمله خود را از سر مى‏گرفتند. در اين حملات، آن چهار قهرمان وده نفر ديگر كه اسامى آنان را تاريخ مشخص نكرده است كشته شدند. جبرئيل اين فداكارى حضرت على عليه السلام را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تبريك گفت وپيامبر فرمود: «على از من و من از او هستم‏».

4- در صحنه جنگهاى گذشته پرچمدار از موقعيت‏بسيار بزرگى برخوردار بوده وپيوسته پرچم به دست افراد دلير وتوانا واگذار مى‏شده است.پايدارى پرچمدار موجب دلگرمى جنگجويان ديگر بود وبراى جلوگيرى از ضربه روحى به سربازان چند نفر به عنوان پرچمدار تعيين مى‏شد تا اگر يكى كشته شود ديگرى پرچم را به دست‏بگيرد.

قريش از شجاعت ودلاورى مسلمانان در نبرد بدر آگاه بود. از اين رو، تعداد زيادى از دلاوران خود را به عنوان حامل پرچم معين كرده بود. نخستين كسى كه مسئوليت پرچمدارى قريش را به عهده داشت طلحة بن طليحه بود. وى نخستين كسى بود كه با ضربات حضرت على عليه السلام از پاى در آمد. پس از قتل او پرچم قريش را افراد زير به نوبت‏به دست گرفتند وهمگى با ضربات حضرت على عليه السلام از پاى در آمدند:سعيد بن طلحه، عثمان بن طلحه، شافع بن طلحه، حارث بن ابى طلحه، عزيز بن عثمان، عبد الله بن جميله، ارطاة بن شراحبيل، صواب.

با كشته شدن اين افراد، سپاه قريش پا به فرار گذارد واز اين راه نخستين پيروزى مسلمانان با فداكارى حضرت على عليه السلام به دست آمد.

مرحوم مفيد در ارشاد از امام صادق عليه السلام نقل مى‏كند كه پرچمداران قريش نه نفر بودند وهمگى، يكى پس از ديگرى، به دست‏حضرت على عليه السلام از پاى در آمدند.

ابن هشام در سيره خود علاوه بر اين افراد از افراد ديگرى نام مى‏برد كه در حمله نخست‏با ضربات على عليه السلام از پاى در آمدند.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, ] [ 10:23 ] [ علی ] [ ]

روحيه قريش بر اثر شكست در جنك بدر سخت افسرده بود. براى جبران اين شكست مادى ومعنوى وبه قصد گرفتن انتقام كشتگان خود، بر آن شد كه با ارتشى مجهز ومتشكل از دلاوران ورزيده اكثر قبايل عرب به سوى مدينه حركت كنند. از اين رو عمرو عاص وچند نفر ديگر مامور شدند كه قبايل كنانه وثقيف را با خود همراه سازند واز آنان براى جنگ با مسلمانان كمك بگيرند. آنان توانستند سه هزار مرد جنگى براى مقابله با مسلمانان فراهم آورند.

دستگاه اطلاعاتى اسلام، پيامبر را از تصميم قريش وحركت آنان براى جنگ با مسلمانان آگاه ساخت. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشكيل داد واكثريت اعضا نظر دادند كه ارتش اسلام از مدينه خارج شود ودر بيرون شهر با دشمن بجنگد. پيامبر پس از اداى نماز جمعه با لشكرى بالغ بر هزار نفر مدينه را به قصد دامنه كوه احد ترك گفت.

صف آرايى دو لشكر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد. ارتش اسلام مكانى را اردوگاه خود قرار داد كه از پشت‏به يك مانع وحافظ طبيعى يعنى كوه احد محدود مى‏شد. ولى در وسط كوه بريدگى خاصى بودكه احتمال مى‏رفت دشمن، كوه را دور زند واز وسط آن بريدگى در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود. پيامبر براى رفع اين خطر عبد الله جبير را با پنجاه تير انداز بر روى تپه‏اى مستقر ساخت كه از نفوذ دشمن از اين راه جلوگيرى كنند وفرمان داد كه هيچگاه از اين نقطه دور نشوند، حتى اگر مسلمانان پيروز شوند ودشمن پا به فرار بگذارد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرچم را به دست مصعب داد زيرا وى از قبيله بنى عبد الدار بود وپرجمدار قريش نيز از اين قبيله بود.

جنگ آغاز شد، وبراثر دلاوريهاى مسلمانان ارتش قريش با دادن تلفات زياد پا به فرار گذارد. تيراندازان بالاى تپه، تصور كردند كه ديگر به استقرار آنان بر روى تپه نيازى نيست.ازاين رو، برخلاف دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، براى جمع آورى غنايم مقر نگهبانى را ترك كردند. خالد بن وليد كه جنگاورى شجاع بود از آغاز نبرد مى‏دانست كه دهانه اين تپه كليد پيروزى است.چند بار خواسته بود كه از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود كند ولى با تيراندازى نگهبانان روبرو شده، به عقب بازگشته بود. اين بار كه خالد مقر نگهبانى را خلوت ديد با يك حمله توام با غافلگيرى، در پشت‏سر مسلمانان ظاهر شد ومسلمانان غير مسلح وغفلت زده را از پشت‏سر مورد حمله قرار داد. هرج ومرج عجيبى در ميان مسلمانان پديد آمد وارتش فرارى قريش، از اين راه مجددا وارد ميدان نبرد شد. در اين ميان مصعب بن عمير پرچمدار اسلام به وسيله يكى از سربازان دشمن كشته شد وچون صورت مصعب پوشيده بود قاتل او خيال كرد كه وى پيامبر اسلام است، لذا فرياد كشيد:«الا قد قتل محمد».( هان اى مردم، آگاه باشيد كه محمد كشته شد). خبر مرگ پيامبر در ميان مسلمانان انتشار يافت واكثريت قريب به اتفاق آنان پا به فرار گذاردند، به طورى كه در ميان ميدان جز چند نفر انگشت‏شمار باقى نماندند.

ابن هشام، سيره نويس بزرگ اسلام، چنين مى‏نويسد:

انس بن نضر عموى انس بن مالك مى‏گويد:موقعى كه ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پيامبر منتشر شد، بيشتر مسلمانان به فكر نجات جان خود افتادند وهر كس به گوشه‏اى پناه برد. وى مى‏گويد: ديدم كه دسته‏اى از مهاجر وانصار، كه در بين آنان عمر خطاب وطلحه وعبيد الله بودند، در گوشه‏اى نشسته‏اند ودر فكر نجات خود هستند. من با لحن اعتراض آميزى به آنان گفتم: چرا اينجا نشسته‏ايد؟در جواب گفتند:پيامبر كشته شده است وديگر نبرد فايده ندارد.من به آنها گفتم: اگر پيامبر كشته شده ديگر زندگى سودى ندارد; برخيزيد ودر آن راهى كه او كشته شد شما هم شهيد شويد; واگر محمد كشته شد خداى او زنده است.وى مى‏افزايد كه:من ديدم سخنانم در آنها تاثير ندارد; خوددست‏به سلاح بردم ومشغول نبرد شدم.

ابن هشام مى‏گويد:انس در اين نبرد هفتاد زخم برداشت ونعش او را جز خواهر او كسى ديگر نشناخت. گروهى از مسلمانان به قدرى افسرده بودند كه براى نجات خود نقشه مى‏كشيدندكه چگونه به عبد الله بن ابى منافق متوسل شوند تا از ابوسفيان براى آنها امان بگيرد! گروهى نيز به كوه پناه بردند.

ابن ابى الحديد مى‏نويسد:

شخصى در بغداد در سال 608 ه. ق. كتاب مغازى واقدى را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوى درس مى‏گرفت ومن نيز يك روز در آن مجلس درس شركت كردم.هنگامى كه مطلب به اينجا رسيد كه محمد بن مسلمة، كه صريحا نقل مى‏كند كه در روز احد با چشمهاى خود ديده است كه مسلمانان از كوه بالا مى‏رفتند وپيامبر آنان را به نامهايشان صدا مى‏زد ومى‏فرمود:«الي يا فلان، الي يا فلان( به سوى من بيا اى فلان) ولى هيچ كس به نداى رسول خدا جواب مثبت نمى‏داد، استاد به من گفت كه منظور از فلان همان كسانى هستند كه پس از پيامبر مقام ومنصب به دست آوردند وراوى، از ترس، از تصريح به نامهاى آنان خوددارى كرده است وصريحا نخواسته است اسم آنان را بياورد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, ] [ 9:21 ] [ علی ] [ ]

 

 

سلام دوستای من چرا کسی به این وب سر نمیزنه

چرا کسی نظر نمیده

اگه نظر بدید برای بهتر شدن وبم خیلی موثره

پس خواهشا بخونید و نظر بدین

ممنون


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ] [ 10:23 ] [ علی ] [ ]

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

دوستان عزیزم به وبلاگ خودتون خوش اومدید این وبلاگ مختص آقا علی بن ابیطالب هست امیدوارم با دیدن و وقت گذاشتن توی این وبلاگ راضی و خرسند باشید
نويسندگان
امکانات وب

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 47
بازدید دیروز : 55
بازدید هفته : 204
بازدید ماه : 188
بازدید کل : 136262
تعداد مطالب : 81
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

ابزار پرش به بالا

ایران رمان
ابزار های مفید وبلاگ نویسان